-
تا ریشه درمان نشود، درخت به بار نمی نشیند...
شنبه 24 مهر 1395 10:31
رادیو می گفت" بعلت فراگیر شدن موج عزاداری حسینی در اروپا، رسانه های غربی دست به انتشار تصاویر منزجر کننده ای از مراسم قمه زنی کرده اند. این رسانه ها که بیشتر تحت نفوذ صهیونیسم هستند قصد دارند چهره ی اسلام ، علی الخصوص تشیع را خشن جلوه دهند. در همین راستا در چند هفته گذشته در انگلیس گروهی با انتشار اطلاعیه و تراکت...
-
هیچ مگسی با بال پروانه به اصالت نمی رسد...
پنجشنبه 25 شهریور 1395 10:36
مهم نیست یک نفر چقدر از لحاظ اجتماعی به موقعیت بالایی رسیده باشد، چون این فقط ظاهر امر است. شخص باید درک کرده باشد و بداند موقعیت مالی و اجتماعی اش امری شخصی است که رفاه او را فراهم می کند و شعور و شخصیت اش فارغ از میزان دارایی مادی اوست. وقتی می بینم شخصی با بیان میزان دارایی، تحصیلات و موقعیت اجتماعی اش توقع دارد...
-
جامهٔ آزادی آسان نیست بر خود دوختن .... سرو را زین آرزو در جمله اعضا سوزن است
چهارشنبه 10 شهریور 1395 15:03
عضو بودن تو گروه های تلگرامی تجربیات مختلفی بوجود میاره. یکی اش اینکه افراد متفاوتی پیام خصوصی میدن! به نظر من از بین کسانی که پیام خصوصی میدن اونایی که secret chat باز می کنند غیرقابل اعتماد ترند. یکی از همدوره ایهای دانشگاه، دختری با نشاط و خوشرو و مهربان که چند سفر یک روزه و دو سفر چند روزه باهم رفتیم، گروهی تشکیل...
-
پچیدگی در کار نیست!
جمعه 5 شهریور 1395 10:36
همیشه انتخاب ها تعیین می کنند در چه شرایطی باشیم. اینکه حالا ، در این شرایط سنی و روحی، حتی بگوییم با تشویق اطرافیان! کاری کردم که چالشی نسبتا بزرگ (با توجه به قد و قواره خودم) برایم ایجاد کرده، فقط یک انتخاب است و دیگر هیچ! این انتخاب یک دست آورد مهم داشت. فهمیدم آنقدرها که همیشه خودم و دیگران تصور می کردیم، آدم...
-
نیم ساعت از زندگی ...
پنجشنبه 4 شهریور 1395 09:10
با اینکه نه کتاب می خوندم نه با گوشی ور می رفتم، اما نمی دانم چرا هیچی از مناظری که در نیمه اول مسیر دیدم یادم نیست! اما سر تقاطع جمالزاده - بلوار، توجهم به مردی جلب شد که پیراهنی چهارخانه با راه های سبز- سرمه ای پوشیده و پشت موتوری نشسته بود. راننده موتور با کلاه کاسکت سفید و پیراهن چهارخانه ی آجری ، دنبال راهی بین...
-
تار عنکبوت!
شنبه 30 مرداد 1395 12:59
منتظر بودم مدارک را بررسی کند و نتیجه را بگوید. گفت " برو اونجا حساب قرض الحسنه باز کن" آنجایی که اشاره کرد مرد جوانی با چشم های پف کرده و ظاهری نه چندان مرتب نشسته و هیچ مراجعه کننده ای نداشت. از 9 بادجه بانک، 4 تا خاموش است. از 5 بادجه ی باقیمانده، یکی مخصوص تسهیلات است که اصلا شماره صدا نمی کند. هنوز از...
-
آخر باید گوش ات را بپیچانم...
جمعه 29 مرداد 1395 00:53
همین که از کسی شنیدی "حالا که خودت نمیتونی برام وقت بزاری و باهام صحبت کنی پس یه نفر را جای خودت معرفی کن!" دقیقا همان لحظه باید فاتحه ی دوستی را بخوانی . نگو نه که دعوایمان می شود! اگر تو برای آن آدم مهم بودی از خودت تقاضای یافتن جانشینت را نمی کرد. عزیز جان وقتی یک نفر این حرف را می زند فقط دنبال پر کردن...
-
سه روز ، سه تصویر!
شنبه 23 مرداد 1395 16:52
* همین که از کنار پنجره نیمه باز خودرو رد می شدم، توده ی سفید رنگی بر روی شلوارم افتاد و غلتان بر پیاده رو نشست. خودرو تیره رنگ نیمی در خیابان و نیمی در پیاده رو پارک شده و زنی در صندلی جلو نشسته بود. صدای زن در حالیکه عذرخواهی می کرد باعث شد نیم نگاهی به عقب بیندازم و زن جوان را ببینم که دستهایش را جلوی صورتش به حالت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 مرداد 1395 12:16
ای منِ من! هر آنکه را ملاقات می کنی در نبردی از زندگانی اش در ستیز است که تو هیچ از آن نمی دانی... مهربان باش... همواره ...
-
من از این زندگی هیچ نمی فهمم ...
پنجشنبه 14 مرداد 1395 13:45
دختر کوچولو با ذوق گوشواره های جدیدش را نشانم داد. - وای چه خوشگله . مبارکت باشه عزیزم چهره اش پر از لبخنده. تازگیها یاد گرفته موقع رفتنم گریه نکنه. آخرین بار که گریه کرد بغلش کردم و گفتم " تو دوست نداری من دیگه بیام پیشت؟ " گفت " چرا دوست دارم" گفتم" اما هربار که گریه می کنی من پشیمون میشم...
-
الهی ، گاهی! نگاهی.
شنبه 9 مرداد 1395 01:15
می گفت : دنیای بدی شده دوست جان ... زنها دنبال پول اند و مرها دنبال س.k.س ... به هیچ کس نمی شود اعتماد کرد .... و فراموش کرد که خودش و خودم هم جزوی از جماعتیم و یک بلانسبتی به ناف حرفش نبست! راستی برای آنکه انگار قدیمی تر است و قبل از تمام نیازهای جسمانی ، بدنبال مرحم روح خسته است، آیا در این آشفته بازار جایی هست؟ و...
-
دولت عشق آمد و ...
پنجشنبه 7 مرداد 1395 11:13
زن با مقدار قابل توجهی نازِ صدا گفت: خب خونه مال خودمه. سالهاست همونجا زندگی می کنم . مرد آرنج هایش را روی میز گذاشته بود و وزن بدن نسبتا سنگینش را روی میز انداخته بود. با صدایی که به زحمت به گوشم می رسید درباره کارهایش حرف زد. اینکه قبلا کجا بوده و ... عادت ندارم به مکالمه دو نفر گوش بدهم. اما وقتی توجه همراهانم به...
-
جمع دوستانت جمع ...
چهارشنبه 30 تیر 1395 13:49
بعضی ها آنقدر بی پیرایه هستند که وقتی اتفاقی برایشان می افتد و تو متوجه نمی شوی! یا متوجه می شوی و به هر علتی فراموش می کنی در وقت مناسب جویای احوالشان باشی، بعد که تماس می گیری و عذرخواهی می کنی جوابشان چیزی در این مایه هاست: " مرسی که الان زنگ زدی . درک می کنم گاهی آدم کار داره نمیتونه تماس بگیره" یا...
-
عادت ها!
دوشنبه 28 تیر 1395 09:54
بقیه پولم را با یک اسکناس نو و یک اسکناس کهنه پرداخت. تا اسکناس ها را در دست گرفتم دیدمش که نشسته و تمام پول های کهنه و نو را از هم جدا می کند! روحش شاد حدود 14 سال پیش به مدت یک سال در شرکتی کار می کردم که رئیس هایش دو پیرمرد بودند. سابقه دوستی اشان به 30 سال می رسید. هر روز با هم بحث داشتند. هر دو دقیق، سحرخیز،...
-
ربات وار ...
شنبه 26 تیر 1395 15:18
یکی از مراحل معمول کار مشتری خاصی، این است که نامه ای را از طریق فکس ارسال می کنند و سپس اصل نامه از طریق پست ارسال می گردد. ابلاغیه ها تنها از طریق پست ارسال می شود و حتی اگر کارشناس خرید پرونده، به برنده ی پروژه تلفنی خبر بدهد، اجرایی شدن کار تا رسیدن اصل نامه به تعویق می افتد.کلیه استعلام ها ، مناقصه ها، ابلاغیه ها...
-
حست می کنم حتی از راه دور ...
جمعه 25 تیر 1395 15:45
ساعت یک ربع به ده که شد یک آن تمام حس هایم بهم ریخت. آشفته و سردرگم و مضطرب از پشت میز بلند شدم و دستهایم را به پهلوهایم زدم و راه رفتم. خانم "ع" گفت: " اینقدر نگرانی نمیومدی!" - جای نگرانی نداره آخه. دکترش خوبه. عمل هم سنگین نیست. ظهر میرم. الان که پشت در اتاق عمل نمیزارن برم. مامان اونجاست! - پس...
-
همدل تر، دوست تر
چهارشنبه 23 تیر 1395 23:14
تا نشستم یک لیوان یکبار مصرف پر از دوغ محلی با تکه های یخ جلویم گذاشتند. تشکر کردم و به تابلوهای عکس روی دیوار نگاه کردم. مناظر زیبایی از طبیعت گیلان روی بوم های کوچک و بزرگ بطور نامنظم و پراکنده دیوار روبرویم را تزیین کرده بود. نگاهم روی تصویری از خانه های ماسوله قفل شد و خاطره کوتاهی از سفری چند ساعته. از آن سفر...
-
حواسم کجا بود؟
سهشنبه 25 خرداد 1395 16:40
صدای ماشین آلات حفاری، چند روزیست مهمان محله ی ما شده است. هر صبح که وارد پارکینگ محل شرکت می شوم، صدا هووو می کشد و چند برابر می شود. قدم هایم را تند می کنم که هرچه سریعتر به آسانسور و شرکت برسم تا در پناه پنجره های دوجداره از این صدا فاصله بگیرم. امروز اما ... شغل پدرم، تعمیر کمپرسورهای هوای فشرده است. سالها پیش...
-
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب ... جهان و کار جهان بیثبات و بیمحل است
پنجشنبه 20 خرداد 1395 09:57
همین که دخترک با مادرش سوار اتوبوس شد، خانمی که کنار دستم نشسته بود او را دعوت به نشستن کرد. دخترک با طره های زیبای گیسوی زیتونی میان ما نشست. نگاهش کردم . شلوارک لی کاغذی و تی شرتی گلبهی با یقه ی چین دار پوشیده بود. دست راستش را به زحمت به میله ی جلو گرفته بود و در دست چپ ، کیک رولتی خوشبویی نگه داشته بود. خریدها را...
-
قانون شکن!
سهشنبه 4 خرداد 1395 22:37
همین حالا دلم خواست در تونلی از سپیدارها قدم بزنم . از سمت راست صدای جویبار در گوشم بپیچد و من دست در پهلوی سپیدارهای سمت چپ جاده بیندازم و مارپیچ بین اشان حرکت کنم. دست هایم را یکی در میان دورشان حلقه کنم و چون دخترکی بازیگوش بچرخم و پیش بروم. باد بیاید و گیسویم آشفته کند. باران ببارد و رویم را بشوید. لی لی کنان عرض...
-
من پیش از هرچیز، موجودی زنده ام
شنبه 1 خرداد 1395 11:52
سیب زمینی ها را شستم و پوست پیاز را بدون چاقو کندم. همینطور که پوست کن را روی سیب زمینی می کشیدم یادم افتاد مادرجان از خواندن کتاب " عادت می کنیم" خوشش نیامده است. عجیب اینکه من و خواهرم و هر کدام از دوستانم که این کتاب را خوانده اند خوشمان آمده است . ای بابا این سیب زمینی هم که خراب شده و بوی گند می دهد! به...
-
فقط عجیب
سهشنبه 21 اردیبهشت 1395 23:30
همه چیز به طرز شگفت انگیزی آرام است. همچون دریاچه ای خفته در میان دشتی سبز در یک بعد از ظهر بهاری که گاه گاهی پرواز پرنده ای آرامش دشت را می آشوبد و نسیمی خنک موج های کوچکی می سازد. انگار پشت گوش راستم، این پشت که می گویم دقیقا منظورم پشت پرده ی گوش راستم، خلایی ایجاد شده که مرا در هوا معلق می دارد. حتی خانم...
-
نظمِ بی نظم
یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 22:31
"قرار ملاقات" قصه ی آشفته حالی زنی است که به چیزهای کوچکی می آویزد تا دیوانه نشود. زنی که برای پیراهن هایش نام می گذارد و هر زمان برای استنطاق فراخوانده می شود، پیراهن سبزی را می پوشد که از دوست کشته شده اش به ارث برده است و قبل از ترک خانه گردوی تازه می شکند و می خورد. نام پیراهن را گذاشته است "پیراهنی...
-
حال خوب
شنبه 28 فروردین 1395 12:12
چیزهایی هست که حال آدم را خوب می کند. مثل تلاقی دو خاطره... مثل دانستن اینکه کوچکترین عمل ناشی از دوستی از ذهنش پاک نمی شود. چیزهایی هست که اشک به چشمت، فریاد به گلویت، لبخند بر گونه و چشمانت می نشاند. حال دلت را خوب می کند. مثل تلاقی دو واژه ... دو چیز که سخت به خاطراتت چسبیده است. فیروزه ی نیشابور ...
-
زیبای دلربا
شنبه 28 فروردین 1395 10:08
کم اتفاق می افتد چهره ی خسته ی این شهر شلوغ به جلوه گری دلربای رنگین کمان روشن شود. و چه حس خوشایندی است جوان شدن با تولد این رنگارنگ زیبا!
-
انجماد ...
پنجشنبه 26 فروردین 1395 12:01
فهمیدم هنوز هم مردانی هستند که تحصیل کرده اند، کتاب می خوانند، نسبت به وقایع اطرافشان واکنش نشان می دهند و صاحب رأی و نظر هستند ... و در عین حال با صدای رسا ! همسرشان را ناموس صدا می کنند و ... هنوز با ایشان مثل مبلمان منزل اشان رفتار می کنند و نسب به رنگ و نوع پوشش همسرشان صد در صد حق انتخاب برای خود قائلند ( قطعا زن...
-
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد ...
پنجشنبه 26 فروردین 1395 11:57
سورپرایز شدم! به ندرت پیش می آید کسی بتواند سورپرایزم کند. اما اینبار با همدستی خواهرم ، توسط دوستانم سورپرایز شدم. یکساعت پر از خنده و شور و شعف ... و من چه ساده سوختن تلفن همراهم را از یاد بردم ...
-
حامی ...
شنبه 14 فروردین 1395 13:26
یک روز نیمه تعطیل، عده ای سرکار و عده ای چون من در حال لذت بردن از اوقات فراغت... آسمان آبی آبی آبی با ابرهای سپید پراکنده و نسیم ملایمی که لرزه ی مختصری بر اندامت می نشاند. کمی جلوتر، نبش کوچه ، کنار سطل زباله ی سیاه رنگ، مردی که موهای شقیقه هایش چون برف سفید بود، از توی کیسه ی پلاستیکی تکه های گوشت مرغ روی زمین می...
-
موی پریشان و نفس اماره!
شنبه 15 اسفند 1394 14:14
نگاهم روی صفحه کتاب بود و به حجم کارهایی که باید انجام می دادم ، فکر می کردم. مردی در حین نشستن روی صندلی خالی کنارم عذرخواهی کرد. با سر اشاره کردم و سعی کردم حواسم را به کلمات بدهم. خانمی از اتاق ویزیت بیرون آمد و با خشونت به منشی بخش گفت" اینهمه معطل نشدم جوجه دکترا ویزیتم کنن. منتظر میمونم خود دکتر...
-
چین و شکن پوست!
سهشنبه 13 بهمن 1394 15:23
پوست صورتم را در آیینه نگاه می کنم. جوانتر که بودم هر هفته ماسک ماست می گذاشتم. بار اول همه ترسیدند. اما بعدها به شوخی برگزار می شد. آن روزها پوستم چنان با طراوت بود که اصلا نیازی به آن ماسکها نداشت. اما ... سالهاست قبل از خواب به آیینه نگاه می کنم و با خودم میگویم " فردا ماسک میزارم" و هنوز آن فردا نیامده....