من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد
من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد

موی پریشان و نفس اماره!

نگاهم روی صفحه کتاب بود و به حجم کارهایی که باید انجام می دادم ، فکر می کردم. مردی در حین نشستن روی صندلی خالی کنارم عذرخواهی کرد. با سر اشاره کردم و سعی کردم حواسم را به کلمات بدهم. خانمی از اتاق ویزیت بیرون آمد و با خشونت به منشی بخش گفت" اینهمه معطل نشدم جوجه دکترا ویزیتم کنن. منتظر میمونم خود دکتر بیاد..." 

مرد با صدای آهسته ای گفت: " مگه خود دکتر نیست؟ "

گفتم : " نه رزیدنت هاش هستن "

- چه فرقی داره خب . اینها هم کلی درس خوندن و الان بایدکار کنند تا مثل همون دکتر متخصص بشن. دکتر ( ...) هم یه روزی از همینجا شروع کرده و طرح گذرونده . اینها اگر دوست دارن دکتر اصلی ببیندشون باید برن مطب خصوصی دکتر 45 هزار تومن پول بدن و ویزیت بشن ...

- دکتر فقط تو بیمارستان مریض می بینه و مطب نداره.

- آهان . خب این دیگه کاریش نمیشه کرد...

از سکوت بوجود آمده استفاده کردم تا نگاهم رو به کتاب بدوزم و تلاش کنم ربط کلمات را پیدا کنم. مرد اما ... با عبور پرستاری گفتگو را از سر گرفت.

- اصلا این خانم پوشش مناسبی نداشت . 

با تعجب به زنی که عبور کرد نگاه کردم. سراپا سپیدپوش با حجاب متعارف بیمارستان... صفحه کتاب را باز کردم ...

- واقعا باید فکری به حال اینها کرد. این طرز رفت و آمد اصلا مناسب نیست. باعث تحریک جوانها میشه ....

نیم نگاهی به مرد انداختم و گفتم : اون خانم پوشش اش ایراد نداشت 

- چرا داشت. باید موهاش کاملا پوشیده شده باشه . اینطوری یک مرد میبینه و ممکنه به گناه بیفته...

- حجاب فقط برای زنها نیست. آقایون هم باید حجاب داشته باشند. حجاب چشم. مردها نگاهشون رو نگه دارند. بخاطر اینکه یه نفر ضعیف النفسه نباید خون نصف جمعیت کشور رو تو شیشه کرد.

- بله حق با شماست. مردها هم باید نگاهشون رو نگه دارند. اما ما با اون پیشینه ی غنی از نیاکانمون، با آنهمه دانشی که به جهان صادر کردیم حالا باید پاسدار دستاوردهاش باشیم. با این وضعیت که خانمها لباس میپوشن که نمیتونیم ... ما الان باید الگوی دنیا باشیم. همه دنیا چشمشون به ماست... (و هزار حرف دیگه که از بس بی ربط به هم بودن یادم نیست )

به خودم و گیسوان پریشانی که از هر طرف دورم ریخته بود فکر کردم و خنده ام گرفت که لابد میخواسته منو ارشاد کنه گیر داده به پرستار بیچاره ... اما نصف بیشتر حرفهاش برام مفهومی نداشت. حس می کردم از سخنرانی های مختلف کلماتی به یادش مونده و بدون اینکه بدونه قطاری گفتنشون به باسوادتر نشون داده شدنش کمک نمیکنه! داره برام نطق میکنه. 

وقتی حسابی هرچی یاد گرفته بود درهم و برهم تحویلم داد گفتم: آقای محترم ! گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل. اینکه نیاکان ما چی بودن و چه کردن مهم نیست، بگید شما تو عمری که از خدا گرفتی غیر از گیر دادن به چهارتا تارموی زنها چه کردی؟ چه دانشی به دنیا اضافه کردی که نسل بعدت راحت تر زندگی کنه؟

گفت : اما اینهم مساله مهمیه. بی بندو باری جلوی پیشرفت را میگیره . الان در کشورهای غربی با این موضوع مشکل پیدا کردند. آدم باید به مسائل دینی پایبند باشه. باید اعتقاد قلبی داشته باشه. به ثواب و گناه اعتقاد داشته باشه...

دیگه کم کم داشتم جوش میاوردم. گفتم: " همین دستگاههای پیشرفته که باعث میشن بیماری شما خوب بشه رو همون به قول شما بی بندو بارهای غربی ساختند. کم نیستند آدمهای به ظاهر خداپرستی که خون مردم رو تو شیشه میکنند و خودشون به انواع گناهان کبیره مبتلا هستند. ایمان آدمها در ظاهرشون نیست. اعتقادشون باید در قلبشون باشه و یه امر کاملا شخصیه که هیچکدام از ما سزاوار  قضاوت آدمها نیستیم ...

و اما شما میخوای الگوی دنیا باشی برو تحقیق و پژوهش کن. میخوای از پیشینه ی نیاکانت محافظت کنی، مراقب باش خودت و فرزندت پا روی آثار باستانی نزارید و در قید ظواهر و حرف مفتی و مفتش نری. میخوای دانش به جهان صادر کنیم و همچنان جزو کشورهای اندیشمند جهان باشیم ، برو اختراع کن. برای انجام هیچکدام از اینها نیاز به حجاب زنها نداری. کافیه سرت به کسب دانش باشه و با رد شدن هر یک خانمی چشمات پشت سرش حرکت نکنه. من نوعی وقتی میخوام چیزی یاد بگیرم گوشم صداهای محیط را نمیشنوه. چشمام هم فقط به کار خودمه. اینطوری یاد میگیرم میسازم میدوزم. چون میخوام کار کنم لازم نیست تمام دنیا رو وادار کنم بی صدا باشن که تمرکز کنم. شما هم رو نفست کار کن که تار موی پرستار از خود بیخودت نکنه.  حالا هم اگر شما اجازه بدید من کتابم رو بخونم..."

یه کم ساکت ماند بعد هم به بهانه ی پاسخ دادن به سوال مردی که به تازگی رسیده بود از جا بلند شد!


راستی که چه کار راحتی است برای پوشاندن نقص هایم، دیگران را به سیخ بکشم...