من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد
من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد

چرخ‌وفلک

کودک شجاعی بودم. تقریبا از هیچ چیزی نمی‌ترسیدم. از بلندی می‌پریدم، از درخت بالا می‌رفتم، با دودلی پا به مکان‌های تاریک می‌گذاشتم. بازی‌های پرهیجان شهربازی مرا به شوق می‌آوردند. اما، سرسره بلند و چرخ‌وفلک مرا می‌ترساند.

 از انتظار  گردش چرخ و فلک برای سوار و پیاده شدن بقیه افراد ، از لرزش گاه و بی‌گاه آن، از صدای غیژ و غیژ چرخ‌دنده‌ها، از عدم تسلط برخود هنگام پایین آمدن از سرسره می‌ترسیدم. در عوض اگر سوار رنجر و ترن هوایی می‌شدم، سراسر شور و شوق بودم و ترس بی‌معنی!

انگار فقط وقتی از ایمنی کاملا مطمئن و کاملا نامطمئن بودم، نمی‌ترسیدم. آن وسط‌ها از تخیلات کودکانه ترسناک پر شده بود. مبادا در پایین سرسره به بیرون پرتاب شوم؟ مبادا اپراتور چرخ‌وفلک فراموش کند مرا از آن ارتفاع به پایین بیاورد. 

گاهی در این حس گیر می‌کنم. نکند ....

نظرات 4 + ارسال نظر
سید محسن یکشنبه 21 فروردین 1401 ساعت 20:54

*کوشش برای درک همه چیز از راه کلام، پوچ و بیهوده است

مریم پنج‌شنبه 26 اسفند 1400 ساعت 23:48 http://zarnegarin.blogfa.com

سلام زویا جان

کیهان پنج‌شنبه 5 اسفند 1400 ساعت 15:54 http://Mkihan.blogfa.com

همه ما اسیر ترسهای نادانسته درونمان هستیم زویای نازنین
شادی ات آرزوی همبشگی ماست

رها پنج‌شنبه 14 بهمن 1400 ساعت 01:22 http://oxeyedaisy.blogfa.com/

سلام زویا جان
خیللللی خوشحال شدم وقتی پیامت رو دیدم . مرسی عزیزم از تبریکت ... بعد از سالها امروز داشتم برا همسرم یه کتابچه از نوشته هاش درست می کردم . من که دیگه نوشتن برام سخت ترین کار دنیا شده ! اومدم اینجا تا یه نوشته ای رو بردارم و اولش بنویسم
امیدوارم که خوب و خوش و تندرست باشی عزیزم مراقب خودت باش

سلام به روی ماهت عزیزم
چه خوب که بالاخره همدیگر را دوباره یافتیم .
خرسند و تندرست باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد