ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
روزها چنان تند از پس هم می گذرند که گاه از درک دقایق عاجز می شوم. یک لحظه پرشور، لحظه ای دیگر پر از تردید.
و این حس تردید چه حس آشنای ترسناکی است! مرتب از خودت می پرسی آیا مسیرم را درست انتخاب کرده ام؟ آیا خودم را به تمامی می شناسم؟ آیا توانایی تغییر دارم؟ آیا از پسش بر می آیم؟ بعد از خودم می پرسم خودت که خودت را می شناسی، نمی شناسی؟ خودت که نقص هایت را می دانی ، نمی دانی؟ پس چرا ترسناک است دیگری نقص هایت را بداند. ناتوانی هایت را ببیند؟ چرا برایت سخت است؟ چرا با خودت نمی گویی من ضامن برداشت دیگران از خودم نیستم. تلاش می کنم بهترین خودم در لحظه باشم.
هر روز بررسی کنیم در قبال چه چیزی، چه بهایی می پردازیم . هر روز... هر روز....
اکهارت تول را نمی شناسم بی سوادیم را بر من ببخشای
سرچی بکنیم ببینیم چه بدست میاد
زندگی کن و از زندگی لذت ببر
چیزی برای از دست دادن نداریم.
نگران هیچ چیز نباش
پیرو مکتب اکهارت تول هستم. البته هنوز مانده تا آن آرامش اثیری را تجربه کنم
زویا جان ، لطفا اگه می تونی بیشتر باش، دلتنگت میشیم. به خصوص داستان
مریم جانم تمام تلاشم را خواهم کرد. هنوز به پای تغییرات نرسیده ام. به زودی منظم تر خواهم شد
سپاسگزارم از همراهی دلپذیرت
این تردیدها و ابهامات و لابه لای آنها ، گاهی هم احساس آرامش سراغ منم میاد . چون زندگی همون مسیر ناآشنایی ست که ما مسافر اون مسیریم . گاهی گرفتار هراس از واقعه ای هستیم و مردد و گاهی مثل مسافری که از دیدن سبزه های کنار جاده حظ میبره ما هم دلخوشیم به احساساتی زودگذر و خوشایند. ما تصمیم گیرنده و حلال مشکلات خواهیم بود . مثل کاشف یک غار ناشناخته
مثل کاشف یک غار ناشناخته ... چقدر خوب بود این توصیف کوتاه
باهات موافقم زویا جان و این از اعتماد به نفس آدم نشأت میگیره.
شاید هم از شناخت ... هرچی خودمو بیشتر میشناسم بیشتر میفهمم چقدر نمی دانم