من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد
من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد

من پیش از هرچیز، موجودی زنده ام

سیب زمینی ها را شستم و پوست پیاز را بدون چاقو کندم. همینطور که پوست کن را روی سیب زمینی می کشیدم یادم افتاد مادرجان از خواندن کتاب " عادت می کنیم" خوشش نیامده است. عجیب اینکه من و خواهرم  و هر کدام از دوستانم که این کتاب را خوانده اند خوشمان آمده است. ای بابا این سیب زمینی هم که خراب شده و بوی گند می دهد!

به آرزو فکر می کنم که چیزی حدود دو دهه پیش مجبور بوده جور دیگری زندگی کند. حالا برای ما ، تصمیم ها و روابط آرزوها عادی بنظر می رسد.اما شاید دانستن روایت زنی  که به خودش هم فکر کرده و این فکر کردن گناه نیست! برای مادر عجیب است. این دلیل بی راه نیست. بارها ، وقتی از نشستن تنها در کافه و کتاب خواندن گفته ام ، مادر نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخته و سری تکان داده است. یا حتی وقتی اصرار می کنم با همسن و سالهایش به تورهای یک روزه برود، بهانه آورده که پدر ظهرها برای ناهار می آید و نمی شود تنهایش گذاشت! راستی چرا فکر کردن به دقایقی خصوصی برای خودمان اینقدر سخت است یا چرا خیلی از ما زن ها وقتی به خواسته های خودمان توجه می کنیم دچار حس گنگ گناه می شویم؟

کارم با سیب زمینی ها تمام شده . 21 سال پیش آقای وارطان پرسید: " دختر! تو با چی این سیب زمینی ها را خلال کردی؟"

 گفتم " با چاقو! چطور؟" 

- چه یک دست! فکر کردم با دستگاه خلال کردی ...


باز هم خلال ها یک دست شده!

نظرات 5 + ارسال نظر
علی امین زاده پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 ساعت 15:20 http://www.pocket-encyclopedia.com

من به نظرم مادر محترم از اون سبک زندگی لذت می برن. نیمشه انتظار داشت همه از اون چیزی که ما دوست داریم لذت ببرن.
درسته من با شنیدن فلان اپرا کلی حال می کنم اما صدی نود شاید به نظرشون این اپرا یه مشت صدای بی سر و ته باشه.

درسته . لذت همه شبیه هم نیست

بندباز دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 23:22 http://dbandbaz.blogfa.com/

دقیقا! فکر می کنم فقط این لحظه هایی که به خودت حق زندگی کردن می دهی احساس زنده بودن داری. مابقی اش میشود یک چیزی خارج از دایره ی زندگی. یه اجبار... یا تکرار... نمیدونم...

پس بیا زنده باشیم

گلرو دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 15:12

در طول زمان برداشت آدمیان با نسل پیش وپس فرق میکند

همینطوره

گلزو شنبه 1 خرداد 1395 ساعت 23:22

درکتاب جامعه شناسی آریان پور .این تطور وتغییر زندگی آدمیان در طول زمان به زیبایی نقش شده است اما همجون منی هم هستند که از چرخش یک بادبادک هم به غایت لذت می برند .منظورم فرفره است حال آنکه فرهنگ لغات را شب وروز در مینوردند به ضرورت.

متوجه منظورتون نشدم

گلرو شنبه 1 خرداد 1395 ساعت 15:07

اول تابعد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد