من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد
من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد

موشک هایی که به هدف می خوردند

وقتی جنگ ایران و عراق شروع شد، شش سال داشتم. آن روزها در حومه تهران زندگی می کردم. منطقه ییلاقی و آرامی بنام فردیس که در نزدیکی  نیروگاه برق منتظر قائم قرار دارد. روزهای بمباران و موشک باران، صدای آژیرخطر، خاموشی سراسری برق و ما که چون گنجشکان کوچک زیر بازوان پدر و مادر می خزیدیم.

پدر به واسطه شغلش، مرتب به مناطق جنگی می رفت، کمپرسورهای خراب شده را دوباره زنده می کرد و می آمد. اما تا برگردد سه کودک ویران شده و یک همسر ویران تر، لحظه شماری می کردند. من جزیره خارک را از خاطرات پدرم زیر بمباران و موشک باران می شناسم.  شعله های افسارگسیخته چاه های نفت را در سوختگی های چهره پدرم دیده ام. من جنگ را در نگاه های بی روشنایی جنگ زده های ساکن دهکده کرج دیده ام.

8 سال بعد، به چشم خودم موشکی را دیدم که به سمت محله عمه ام می رفت. پدر سراسیمه تا محله عمه دوید. تا برگردد نفس ما بند آمده بود. هرگاه اسم جنگ می آید، آن موشک دوباره جلوی چشم من به یک هدف می خورد...


* خیلی وقت پیش این متن را نوشتم ولی نتوانستم پست کنم. امروز خواستم یک کار ناتمام دیگر را تمام کنم.

نظرات 17 + ارسال نظر
تیام شنبه 26 مهر 1399 ساعت 11:35

سلام تیام خانم هستم برام جالب بود در مورد خارگ نوشتید اخه من از سال ۵۹ که ازدواج کردم خارگ بودم تا سال ۹۳ که خودم وهمسرم باز نشسته شدیم البته بعضی وقتا اجازه نداشتیم به عنوان خانواده در خارگ باشیم بجز همسرم که اقماری بودن

سلام تیام خانم . خوش آمدید

پس شما خاطرات شفافی از آن روزهای آتش و خون دارید

کیهان شنبه 22 شهریور 1399 ساعت 08:58 http://mkihan.blogfa.com

حالتون چطوره زویا خانم؟
خوب هستید شما
خیلی وقته از تان بی خبر بودم
برایتان بهترین ها آرزو می کنم

عالی هستم. به زندگی روزمره برگشتم.

سپاس از لطف شما

کیهان یکشنبه 16 شهریور 1399 ساعت 07:41 http://mkihan.blogfa.com

درود
روز و روزگار خوشی را برایتان آرزو می کنم

درود بر شما

سپاس از لطف مدامتان

مریم جمعه 14 شهریور 1399 ساعت 01:28 http://gol5050.blogfa.com

سلام زویای عزیزم
خوبی؟ امیدوارم دیگه خوب خوب شده باشی و سرحال و خوش باشی

سلام عزیزم

خوبم شکر خدا. دو روزه برگشتم سرکار

کیهان دوشنبه 10 شهریور 1399 ساعت 09:48 http://mkihan.blogfa.com

سلام زویا جان
حالت چطوره؟خوب هستید؟
مدتی نبودم ببخشی

سلام کیهان خان
خوبم سپاس

شما خوبید؟

مریم پنج‌شنبه 6 شهریور 1399 ساعت 11:28 http://gol5050.blogfa.com

خدا رو شکر، خدا رو شکر که هر دو خوبین. ممنونم که این خبر خوب رو بهم دادی. خوش خبر باشی همیشه عزیزم

فدات عزیزم. مراقب دل نازنینت باش

مریم یکشنبه 2 شهریور 1399 ساعت 11:08 http://gol5050.blogfa.com

سلام زویای عزیزم
در وبلاگ زندگی خوندم کسالتی داشتین. امیدوارم بهبودی حاصل شده باشه و برای وجود نازنینت سلامتی آرزو می کنم و همچنین برای پدر بزرگوارتون

سلام مریم جان

شکر خدا دوره نقاهت تمام شده و فقط منتظرم جواب منفی تست را بگیرم و به سرکار برگردم. پدر هم بهترن و فعلا توی خانه استراحت میکنند.

سپاس از لطفت و ببخشید نگران شدی

کیهان چهارشنبه 15 مرداد 1399 ساعت 08:07 http://mkihan.blogfa.com

درود بر شما
همیشه میام و سر می زنم
و امیدوارم که همیشه سالم و شاد باشید

درود بر شما

سپاس از لطف همیشگی شما. امیدوارم شما هم تندرست و شاد باشید

کیهان یکشنبه 5 مرداد 1399 ساعت 08:31 http://mkihan.blogfa.com


سپاس

یک نویسنده شنبه 4 مرداد 1399 ساعت 10:02 http://dastan92.blogfa.com/

سلام
ممنونم که دعوتم رو پذیرفتید
نه اکثرا اما بهرحال این چیزیه که هست و البته آن هم چیزیه که هست
به "آن" هم خواهیم رسید
پشت هر زن بی وفایی یه مرد بی وفا هست احتمالا و بالعکس

سلام

هیچ رابطه ای یک طرفه خراب نمیشه. اما هر فرد باید 100% مسئولیت کارهاشو بعهده بگیره. صرف اینکه به یک طرف با دید سیاه نگاه کنیم واقعیت تغییر نمیکنه

کیهان چهارشنبه 1 مرداد 1399 ساعت 10:30 http://mkihan.blogfa.com

درود بر زویای عزیز
با بهترین آرزو ها برای شما
و ایمدوارم که این روز های سخت را با آرامش و سلامتی از سر بگذرانید و بگذرانیم.آمین

درود بر شما و با بهترین آرزوها

امیدوارم همه ما از این گذرگاه به تندرستی عبور کنیم

یک نویسنده یکشنبه 29 تیر 1399 ساعت 19:31 http://dastan92.blogfa.com

سلام
و
دعوتید به خواندن چند داستان کوتاه ... [گل]

سلام
و سپاس از دعوت

کیهان شنبه 21 تیر 1399 ساعت 08:44 http://mkihan.blogfa.com

درود بر زویای عزیز
با بهترین آرزو ها برای شما

درود بر شما
بهترینها برای شما

بندباز جمعه 20 تیر 1399 ساعت 18:10 https://dbandbaz.blogfa.com

گاهی فکر می کنم جنگ دیگر باید از مد افتاده باشد اما انگاری در جغرافیای ما ، نان خیلی ها توی روغن جنگ خیس می خورد...

همینطوره عزیزم

مریم سه‌شنبه 17 تیر 1399 ساعت 18:28 http://gol5050.blogfa.com

خداوند پدر عزیزتون رو در پناه خودش حفظ کنه. ما چقدر مدیون این دلاور مردان هستیم. من هم از جنگ جز ترس و دلهره و کابوسهایی که حتی الان هم منو رها نمی کنه، به یاد ندارم. شهر ما از شهرهای صنعتی بودکه مورد هجوم هواپیماهای عراقی قرار گرفت و هنوز صدای وحشتناک انفجار رو به خاطر دارم. علاوه بر اون حتی روزهایی که بمباران نبود شکستن دیوار صوتی همون ترس رو بر ما القا میکرد. من هم زمان جنگ شش هفت ساله بودم. امیدوارم دیگه هیچی وجود نازنینت رو آزار نده

مریم عزیزم چه روزهای سختی را پشت سر گذاشتی . برای قلبت و روحت آسایش و َشادمانی عمیق آرزو می کنم
کاش روزی کابوسهای جنگ پایان یابد.

راحله(راهیل) سه‌شنبه 17 تیر 1399 ساعت 16:00 http://www.rahilism.blogfa.com

با سلام
من هم با پدرتون انگار دویدم تاخانه ی عمه...
چه دلم شور زد
چه هراسی....
بسیار خوب به کلام بردید
ودرذهنم تداعی کردم

بنویسیم جنگ و زخمی شویم...

با سلام راهیل عزیز

بنویسم صلح و درمان شویم

کیهان شنبه 14 تیر 1399 ساعت 09:21 http://mkihan.blogfa.com

درود بر شما
بسیار توانمند به تصویر کشیدید آن حالتهای جنگ منحوس را!!
و درود بر پدر گرامیتان ...خارک شاید بد ترین جا بود در سال آخر جنگ! البته من هیچ وقت اونجا نبودم! اما در نظر بگیر محدوده (جزیره) بسیار کوچکی با حجم انبوهی از تانک فرمهای پر از نفت و اسکله بارگیری نفت! و آنگاه هواپیماهای سوپر اتاندارد که با موشک هایی که از فاصله دور یعنی از دهانه فاو و گاه از آسمان کشور های حاشیه جنوبی خلیج فارس به سمتش شلیک می شد!بدون هیچ دفاعی...
بمب و موشکهایی که در واقع به بمب های اتشزا برخورد می کردند! واقعن زنده ماندن در آن محیط بسیار سخت تر از جاهای دیگر بود
......
ببخش

درود بر شما

من آن زمان هیچ تصوری از جزیره خارک نداشتم. فقط میدونستم پدر به اونجا رفته. آن زمان نه اینترنتی بود که بشه تحقیق کرد نه نقشه ای در دسترسم بود. سالها بعد تازه متوجه شدم آن حجم نگرانی و حس دلتنگی که باعث بیمار شدن ما میشد از چی بود
خدا همه پدرهای فداکار را در پناه خود حفظ کند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد