من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد
من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد

سنگینیِ سبکیِ هستی

توما این ضرب‌المثل آلمانی را با خود زمزمه می‌کرد: یک بار حساب نیست، یک بار چون هیچ است. فقط یک بار زندگی کردن مانند هرگز زندگی نکردن است. * 


منهم گمان می‌کنم یک‌بار زندگی کردن به هیچ وجه کافی نیست. بین خودمان بماند؛ وقتی خوب فکر می‌کنم،  انگار ما بارها زندگی کرده‌ایم. مثل حس من زمانِ قدم زدن در کوچه های یزد. انگار د ر آن سرداب‌ها در کنار خانواده‌ای خندیده بودم و زیر بادگیری چرخیده بودم. انگار بوی کاهگل و نسیم ملایم را بسیار سال پیش با خود به یادگار برده بودم. انگار در آن کوچه زاده شده ، بزرگ شده و مرده بودم.


* بار هستی - میلان کوندرا

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 14 آذر 1398 ساعت 21:59 http://gol5050.blogfa.com

بوی کاهگل، چه بوی خوشایند و خاطره انگیزی!

موافقم

خرداد پنج‌شنبه 14 آذر 1398 ساعت 01:12

می تونم با کوندرا و "توما"ش بحث و فحص کنم
اما با زویا و تصویرش نه
چیزی من رو مجذوب کرد
چیزی که حس می کنم می دونم چی ه اما زبان گفتتش رو نمی دونم شاید زبان بیانش سکوت ه
سکوتی مجذوب، سکوتی سرشار...

۶ سال پیش، من این سکوت ِ مجذوب را، در کوچه‌های یزد تجربه کردم. هنوز گاهی چشم می‌بندم و رد دیوارها را روی انگشتانم حس می‌کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد