من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد
من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد

تنها ماندن با صدای درون!

افرادی که مثل من درگیر کارهای بازرگانی خارجی هستند، می دانند از چه حرف می زنم. تغییرِ پشتِ سرِ همِ قوانین بازرگانی، سنگ اندازی های پی در پی و عدم دسترسی به کارشناس نهایی که مجوز صنایع برای بار صادر می کند، باعث می شود ساعت ها برای دریافت پاسخ، منتظر بمانیم. این موضوع به اندازه کافی آزاردهنده است، حال تصور کنید در این انتظار شاهد چه رفتارهایی هستم. (می نویسم هستم چون نمی دانم این رفتارها توجه چند نفر را جلب می کند.)

- افرادی که با بی توجهی به سیستم نوبت دهی سراغ کارشناس میز خدمت می روند و در پاسخ اعتراض منتظران! می گویند " من فقط یک سوال دارم" ! یکبار از یک نفرشان پرسیدم " بنظرت بقیه برای چی اینجا منتظرن؟ روبوسی با کارشناس؟" شخص مذکور در کسری از ثانیه از دیده ها پنهان شد...

- افرادی که درکمترین فاصله ممکن با  مراجعه کننده می ایستند. نه اینکه فکر کنید نوبت اشان است. بلکه نگرانند مبادا مکالمه ای بین مراجعه کننده و کارشناس اتفاق بیفتد و نشنوند. مهارت خاصی هم دارند در اینکه کلیه برگه ها و نامه ها را در کسری از ثانیه بخوانند و تحلیل کنند. گاهی هم یواشکی راهکار می دهند. می دانید! خیلی افراد خیّری هستند !

-تعدادی از افراد خودشان را غرقه در بوی سیگار می کنند. بعد به فاصله کمتر از دو متری که می رسند، عده ای از ترس خفه شدن! جایشان را دو دستی تقدیم حضور این افراد می کنند. 

- اما جالبتر از همه اینها، کسانی هستند که  یک آشنا می بینند. مثلا همین امروز مردی کنارم نشسته بود. به محض اینکه همکارش آمد، بدون توقف حرف زد. هر جا که حرف کم می آورد، صدای ضبط شده خوانش نوبت را تقلید می کرد. یا بعدتر که حس خوشمزگی زیادی بر او مستولی شد، نوبت را می خواند و با صدای بلند شماره باجه را اشتباه می گفت و ریز ریز می خندید. یک کم که گذشت، شروع کرد به زمزمه کردن یک آهنگ. دوباره شروع کرد راجع به کار با همکارش گفتگو کردن. در پاسخ مردی که سوال ساده ای پرسیده بود، فلسفه چید و مزه پراند. نمی توانستم ارتباط منطقی بین تمام حرفهای زده شده اش، برقرار کنم. وقتی از آنجا خارج می شدم فکر کردم " نمی خواهد با سکوت تنها باشد. شاید از صدای بلند درونش فرار می کند!"

گاهی پیش می آید در کنار شخصی باشم که مشترکات زیادی برای گفتگو نداریم، یا اینکه آشنایی ما جزئی و تازه است. و البته شرایط به گونه ایست که باید دقایق یا ساعاتی را در کنار هم باشیم. پس گاهی به گفتگوی بی سر و ته دچار شده ام. ( خجالت کشیدن) البته فقط گاهی. چون واقعا خیلی زود یک علاقه مشترک در شخص شناسایی می کنم که بشود مکالمه ای خوب از آن درآورد. اما همان گاهی ، یک حس غریب دارد. در اینطور مواقع انگار آدم می ترسد سکوت برقرار شود. انگار می ترسد همه بفهمند با کنار دستی اش رابطه معمولی یا حتی کمتر از معمولی دارد. 


برای شما پیش آمده؟ اگر بله، چکار می کنید؟ 

نظرات 14 + ارسال نظر
فرانچسکا شنبه 20 مهر 1398 ساعت 16:58 https://meinthemirror.blogsky.com

من معمولا سر صحبت را با کسی باز نمیکنم و همیشه بقیه هستند که زحمت این کار را می کشند. برای اینجور مواقع همیشه یک کتاب چاپی همراه دارم یا از فیدیبو استفاده میکنم و در بدترین حالت ممکن آهنگ گوش میدم. اگر هم همصحبت خوبی پیدا بشه ازش استقبال می کنم.

عادت پسندیده ایه. البته درسهای زیادی درمصاحبت با آدمها هست

بندباز دوشنبه 8 مهر 1398 ساعت 08:44 http://dbandbaz.blogfa.com/

لطف داری عزیزم. تو هم همینطوری. دلنشین و خونگرم.

بندباز یکشنبه 7 مهر 1398 ساعت 14:07 http://dbandbaz.blogfa.com/

زویا جان تو شاهد فوق العاده ای هستی! یک جوری از اتفاقات اطرافت نوشتی که من همه شان را دیدم. خصوصا آن آقای وراج را! خیلی خوب بود.
خودم را که جای تو می گذارم خیلی سخت است که به واسطه ی شغلت مجبور باشی این صحنه ها را بارها و بارها تجربه کنی.
اما در حالت عادی، من معمولا آنقدر ساکت هستم که طرف مقابل شروع به گفتگو می کند. واقعیتش تنهایی و سکوتم را دوست دارم و از آن فرار نمی کنم. اما وقتی باب گفتگو باز شد، سعی می کنم تا حد معقول و لازمش ادامه بدهم و قطع کننده ی ناگهانی صحبت نباشم.

ببین کی داره ازم تعریف میکنه
چه خوبه که صدای درونت تحت کنترلته. و البته حتما خودتو آموزش دادی که چطور از تنهایی و سکوت استفاده کنی. این یک هنره
تو هم صحبت خیلی خوبی هستی. به حد میگی و به حد میشنوی

خرداد دوشنبه 1 مهر 1398 ساعت 04:30

بالاتر درباره پرسش، اهمیت "قصد" یادآوری شد.
این قصد و نیت در هر امری مهم ه،
حتی در گفتگو.
وقتی قصد وقت گذرونی باشه ی جور حرف زده میشه وقتی قصد مخ زنی ی جور و گاه جاسوسی ی جور و ...

همینطوره

مریم شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 19:22 http://gol5050.blogfa.com

سعی میکنم با هر کسی ارتباط نگیرم. مدتی زیر نظر باشه و اگه وجوه مشترکی بود ، میشود هم کلام شد.
در غیر این صورت سکوتهای طولانی رو ترجیح میدم.

اینهم روش خوبیه

والا خانم جان من اصلا دوست ندارم زیاد با کسی که چندان آشنایی با هم نداریم صحبت کنم.

به طور کل سردرد می گیرم یکی مدام حرف بزند.

معمولا سخته با کسی که زیاد نمی شناسیم ، صحبت یکپارچه ای داشته باشیم

کیهان یکشنبه 24 شهریور 1398 ساعت 08:00 http://mkihan.blogfa.com

چند وقتی نیستم! حمل بر بی ادبی نفرمایید

کیهان شنبه 23 شهریور 1398 ساعت 23:10 http://Mkihan.blogfa.com

سپاس ا ز شما برای همه چی

کیهان شنبه 23 شهریور 1398 ساعت 16:48 http://Mkihan.blogfa.com

خوب این هم از کم رویی من و الا بیش از اینها از زیبای صورت وزیبایی درون ات داد سخن میدادم.
بهترینها برای شما

کیهان شنبه 23 شهریور 1398 ساعت 15:04 http://Mkihan.blogfa.com

اوه خیالم راحت شد .اخه گاهی شوخی هایی با دوستان میکنم .
خوب یواش یواش شاید سر شوخی با شما هم باز بشه

بی ربط شنبه 23 شهریور 1398 ساعت 14:27 http://idleuser.blogfa.com/

به نظرم، کنار آدما بودن و باهاشون حرف زدن، خیلی هم خوب و ارزشمنده.
ضمن این که یک کتاب کوچیک که توی کیف جا بشه هم می تونه همدم خوبی باشه.

موافقم. منهم ارتباط با آدمها را دوست دارم.
با کتاب خواندن هم خیلی موافقم.

اما حرفم سر اینه که چرا گاهی به هر وسیله ای میخوایم صدایی از خودمون در بیاریم. خیلی وقت پیش ها مچ خودمو میگرفتم که چرا دارم هر حرفی میزنم. چرا اصرار دارم حتما سکوت شکسته بشه. از چی فرار می کنم؟
حالا اما وقتی حرفی برای گفتن ندارم میتونم ساکت بمونم. آنقدر ساکت تا یک نفر پیدا بشه سکوت را بشکنه.

کیهان شنبه 23 شهریور 1398 ساعت 14:03 http://mkihan.blogfa.com

خوب موضوع اینه که من هیچ وقت ساعتها کنار آدمهای غریبه نمی شینم! با آنهایی که می شناسم هم ساعتها می نشینیم و هیچ وقت هم از با هم بودن خسته نمی شیم چه با حرف و چه بی حرف!
دوستی دارم می گه:کیهان تو وقتی که سیگار می کشی انگار داری شکلات می خوری و آدمو به هوس می ندازی
والبته گاهی سیگاری از پاکت سیگارم بیرون میاره و خیلی ناشیانه با فندک زیپو روشن می کنه که البته کار نسبتن سختیه
و بعد من سیگار را از دستش می گیرم و می گم سیگاری بشی من مقصر خواهم بود! و بوسه ای ب رفیلتر سیگارش

خب بستگی به آدم غریبه اش هم داره . نداره؟ کنار بعضی آدمها انرژی مثبت جریان داره.
من از آن دست افرادم که در هر جمعی بالاخره یکی دو هم صحبت پیدا می کنند. ( اینهم از ارثیه های خوب بابا جان )

آخ آخ اینقدر با لذت؟ خب اینهم علاقمندیه دیگه. من ترجیحم همون شکلاته البته از نوع تلخ

کیهان شنبه 23 شهریور 1398 ساعت 14:00 http://mkihan.blogfa.com

سپاس از لطف شما زویا جان
همه انسانها لایق احترام هستند.
و شما به عنوان یک دوست بسیار ها لایق احترامید
و سپاس که هستید.
شادیتان همیشگی
راستی آن کامنت را برام کپی پیست کن.احتمالن آشتی آشتی بیا با هم بریم کشتی بوده!!
این در جواب یه پیغم خصوصی یکی از دوستان بود که البته ایشان هم مانند شما برای من بسیار عزیز هستند

کیهان شنبه 23 شهریور 1398 ساعت 13:00 http://mkihan.blogfa.com

خوب در مورد این پست راستش من به ندرت سر صحبت را با کسی باز می کنم.به ظاهر ادم مغروری میام اما اینگونه نیست واقعیت این است که مقدار متنابهی کم رو هستم و چندان در شروع یه مکالمه مفیید متبحر نیستم.اما چنانچه علاقه مشترکی بوجود بیاد در موضوعی خاص آنوقت به راحتی ارتباط بر قرار می کنم.
و البته من مقدار متنابهی سیگار هم می کشم
و این یکی از علاقه مندی های منه(سیگار)

خب راستش نمی دونم اگر حساسیت به سیگار نداشتم، بهش علاقمند می شدم یا نه. از طرفی خیلی ها را میشناسم که زیاد سیگار می کشند اما وجودشان بوی سیگار نگرفته.
از خیلی سال پیش عادت کردم برای جلوگیری از حملات آلرژیک، از بوی سیگار دوری کنم. حتی حالا که حساسیتم خوب شده، این عادت مونده.

یعنی شما می تونی ساعتها کنار آدمها باشی بدون اینکه حرفی بزنی؟چه توانایی خوبی. من هنوز خیلی تمرین لازم دارم که به این مرحله برسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد