من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد
من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد

نقطه سر خط ...

با یک گوشی قدیمی نوکیا زنگ زده بود و داشت داد و بیداد می کرد که مردم اینجا اسیر شدند وصل کن به مرکز ترابری. بهت گفتم وصل کن به ترابری...( چند لحظه سکوت) بیشتر از 40 دقیقه است ماشین نیامده. پس شماها دارید چکار می کنید. خیلی زود یه ماشین بفرست. با من بحث نکن زود بفرست...

زن میانسالی که نزدیکش ایستاده بود گفت " آقا یک ساعته نیامده . من از ساعت 5 اینجا ایستادم..."

به سمت زن برگشت با چشم های دریده!  انگشت اشاره اش را روی بینی گذاشت و بلند گفت "هیس .... (رو به گوشی) بهت گفته باشم اگر تا 5 دقیقه دیگه ماشین نرسیده باشه اضافه کار همه اتون رو قطع می کنم. حالا گفته باشم."

همین که گوشی را قطع کرد زن گفت " آقا شما مسئول این خط هستید؟"

- " حتما یه پخی هستم دیگه ..." و رفت

5 دقیقه ی بعد دوباره تلفن به دست بلند بلند فریاد می زد " ماشینت کو پس؟ نزدیکترین ماشینت کجاست؟ شماره راننده رو بده به من... خب ... خب. کدومه. خب دیدمش" و  از بین ماشین هایی که تازه دور گرفته بودند از میدان دور شوند دوید و تا نرده های وسط خیابان رفت. تنها دستش که به سمت پنجره اتوبوس اشاره می کرد دیده می شد و بلافاصله اتوبوسی که تازه مسافرینش را پیاده کرده بود حرکت کرد و به سمت دوربرگردان رفت.

چند دقیقه از سوار شدن مسافران نگذشته بود که صدای اعتراض ها بلند شد. اکثریت می گفتند حالا که اتوبوس پر شده و ساعتی از انتظار مردم گذشته، راننده زودتر حرکت کند. سوار اتوبوس شد و خطاب به زن میانسال گفت " این آقا ساعت کارش تمام شده بود من بخاطر شما کشیدمش پای خط. حالا که اتوبوس آمده دیگه ساکت باشید و خدا رو شکر کنید."

 صدای فریادهای مرد و زنهای معترض در هم آمیخت. فریاد کشید این خط مربوط به بخش خصوصیه و ساعت کارش حداکثر تا 7 شب، خوشتون نمیاد سوار تاکسی بشید وگرنه بشینید سرجاتون و ساکت باشید. صدای زنهای معترض بلند شد و او بدون عکس العمل دیگری پیاده شد و اتوبوس به راه افتاد. 

یک لحظه بین تصویری که لحظه اول از او در ذهنم شکل گرفت و رفتار آخرش تناقضات شکل گرفت. سعی کردم قضاوت نکنم. هندزفری  گذاشتم و صدای حسین کویار در گوشم پیچید.

نظرات 4 + ارسال نظر
کیهان چهارشنبه 24 بهمن 1397 ساعت 08:30 http://mkihan.blogfa.com

بله حق با شماست قضاوت بسیار مشکل است!
و البته گاهی می شود به قول ماکس وبر خود را جای ان دیگری و در موقعیت او گذاشت شاید بشود به درکی از شرایط او رسید
مرسی برای همه نوشته های زیبا

معمولا اینکار را میکنم و باعث می شود رنجشم از رفتار طرف متقابل کمتر بشه و حس همدلی پیدا کنم. گاهی هم لحنم عوض میشه و شخص مقابل را آرام میکنه. اما همیشه موفق نیستم. گاهی خودم نیاز به همدلی دارم.

مرسی که خواندی

گلرو جمعه 21 آبان 1395 ساعت 01:50

سلام
فکر میکنم فقط من مانده ام.همواره در اتوبوس وقتی از انتهای اتوبوس کسی داد میزند که لای درب گیر کرده یا می خواهد پیاده شود اشتباهی سوار شده تنها وتنها من به راننده جریان را منتقل می کنم .بقیه برهوت ومبهوت. من مانده ام تنهای تنها .

سلام

چی بگم؟

بندباز پنج‌شنبه 20 آبان 1395 ساعت 12:35 http://dbandbaz.blogfa.com/

اینجا سرزمین تناقض هاست زویا!... بارها و بارها و بارها تجربه ش کردم... توی همه ی شئون زندگیم، دیدم این تناقض ها رو!

منم زیاد دیدم

گودول یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 13:52 http://khesht40.blogfa.com

شاید در شرایط روحی مناسبی نبودن...

شاید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد