من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد
من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد

نیم ساعت از زندگی ...

با اینکه نه کتاب می خوندم نه با گوشی ور می رفتم، اما نمی دانم  چرا هیچی از مناظری که در نیمه اول مسیر دیدم یادم نیست! اما سر تقاطع جمالزاده - بلوار، توجهم به  مردی  جلب شد که  پیراهنی چهارخانه با راه های سبز- سرمه ای پوشیده و پشت موتوری نشسته بود. راننده موتور با کلاه کاسکت سفید و پیراهن چهارخانه ی آجری ، دنبال راهی بین ماشین ها و بی توجه به مرد پشت سرش بود.

مرد با دست چپ سررسید چند رنگی را به بالای رانش می فشرد و ... دست راستش را تا جایی که امکان داشت از بدنش بالا برده بود تا سلفی بگیرد! موتور به چپ و راست می پیچید و مرد همچنان مشغول سلفی گرفتن. بعد از گرفتن یک عکس، نگاهش کرد و انگار رضایتش جلب نشد. اینبار دستش را در زاویه ی افقی تری قرار داد و تیک! بعد هم مشغول ارسال عکس و پیام شد... .


... تقاطع حافظ - کریمخان، فکر کردم اشتباه می کنم. از سقف تاکسی کنار ما برگ آویزان بود! به جلوی داشبورد و پشت شیشه عقب نگاه کردم، ماکت هایی از مزرعه، کل فضای شیشه جلو و عقب را پوشانده بود. راننده به همین بسنده نکرده بود، تمام روکش صندلی ها از پارچه ای با طرح بته جقه سبز پوشیده شده بود و قاب زیر در صندوق به رنگ استتار ارتشی در آمده بود. دختری که همان لحظه سوار ماشین شد با نگاه سریعی به جلو، لبخند به لب به راننده گفت " چه قشنگن!" و تاکسی دور شد... .


... زود رسیدم. مسیری کوتاهی که همیشه سواره طی می کنم را پیاده روی کردم. حین عبور از جلوی پستخانه! با بویی آشنا مست شدم. بوی کتابهای نو! راستی چرا فقط کتابهای دوران مدرسه این بوی خوش را می دهند و هیچ کتاب دیگری نمی تواند با آن رقابت کند؟

نظرات 5 + ارسال نظر
گودول پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 ساعت 15:30 http://khesht40.blogfa.com

مثل بوی اسکناسهای نو شب عید که بوی خوبی داشتند
مهر همیشه یاد آور دیدن دوستان قدیم و یافتن دوستان جدید بود.

بوی اسکناس رو یادم نیست .
پدر عادت داشت لوازم التحریر ما رو از بازار بخره. نزدیک شدن مهرماه به معنی رفتن به بازار و خوردن سیب زمینی سرخ کرده ی نشاط بود
و مهر دیدار دوستهای قدیمی و دوستی های جدید

بندباز جمعه 5 شهریور 1395 ساعت 21:55 http://dbandbaz.blogfa.com/

وایییییییییی بوی کتاب نو... باز آمد! بوی ماه مهر!... بوی ماه مدرسه!!... محشره! بوی کیف و مداد و پاک کن نو... عشقه!!... من امروز داشتم یکی از کتاب هایی رو که نمایشگاه اردیبهشت خریده بودم و تا الان لای کتاب رو باز نکرده بودم، بو می کردم... کاغذش کاهی نبود اما دقیقا بوی کتاب های مدرسه رو میداد!!

سالهاست بخاطر نمایشگاه نفت و گاز نمیتونم برم نمایشگاه کتاب . بوی کتاب ، مست کننده ای بی نظیر

الف.واو جمعه 5 شهریور 1395 ساعت 17:40 http://www.havabnoo.blogsky.com

همه ی کتاب ها بود دارند که:)
ولی شاید به خاط جنس کاغذ ها و تولید انبوه بوده و اینکه ما کتاب های مدرسه رو وقتی میخریم که خیلی نو اند...:D

همه کتابها بو دارند ولی بوی کتابهای مدرسه قویتره. شاید هم شما راست میگی اونا خیلی زود بعد از تولید در دست بچه ها قرار میگیرن

ابد پنج‌شنبه 4 شهریور 1395 ساعت 15:18 http://tahriri22.blogfa.com/

واسه گرفتن سلفی گاهی خودشون رو به کشتن می دن
بوی کتاب نو از بچگی برام هم جذاب بئود و هم آمیخته با استرس های صبح اول مهر

کارش خیلی ترسناک بود

من مدرسه رو دوست داشتم. هنوزم هر وقت تو یه کلاس آموزشی شرکت میکنم حالم خیلی عالیه

محمد پنج‌شنبه 4 شهریور 1395 ساعت 09:55 http://seventhsky.blogsky.com/

ولی من از بوی روزنامه بیشتر خوشم میاد
اصلا کلا هر چیزی که منو یاد مدرسه میاندازه حالم را بد می کنه

خب سلیقه ها فرق داره. من بوی کتاب دوست دارم اما نمیدونم چرا فقط کتابهای مدرسه اینقدر بو دارند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد