-
به چه چیزهایی حساس باشم؟
شنبه 20 مهر 1398 16:32
لیوانم را آب گرفتم که آثار دمنوش زنجیبل شسته شود و تقریبا بلافاصله به سمت آب سردکن رفتم. حین پر کردن لیوان از آب، متوجه قطرات آبی شدم که از دست چپم به زمین می چکید. هیچکدام از همکاران اطرافم نبودند اما از اینکه زمین خیس و لک می شد، معذب شدم. یاد همکار قدیمی افتادم که نسبت به این اتفاق حساس بود. اگر همکاری با دستی که...
-
درد میگویی و دهانم گَس میشود ...
دوشنبه 15 مهر 1398 23:59
تا وقتی پای دردِدل یک دوست، همکار، یا حتی غریبهای ننشستهای؛ هر چه از درد و رنج میدانی شوخی کودکانهایست در حدِ توانِ تو ... فراموش نکن ای منِ من! وقتی همکار همیشه پرشورم از رنجها و نگرانیهایش میگفت، وقتی آن بغض مغرور را از ته گلویش میشنیدم، خودم را به کل فراموش کردم. بعد که به اتاق خودم رفتم شرمنده بودم از...
-
روانشناسی کنترل بیرونی...
جمعه 29 شهریور 1398 17:07
نمیدانم چقدر با افرادی مواجهید که میخواهند از همه چیز خبر داشته باشند. کوچکترین جزییات را میپرسند و گاهی از اینکه خبرشان نکردهای، شاکی میشوند. بیگمان این یک عادت مخرب است. مخل آرامش خود شخص و آسایش اطرافیانش. افراد مبتلا به روانشناسی کنترل بیرونی، اکثرا برای ارتباط برقرار کردن با اطرافیان، از پرسش استفاده...
-
تنها ماندن با صدای درون!
شنبه 23 شهریور 1398 12:20
افرادی که مثل من درگیر کارهای بازرگانی خارجی هستند، می دانند از چه حرف می زنم. تغییرِ پشتِ سرِ همِ قوانین بازرگانی، سنگ اندازی های پی در پی و عدم دسترسی به کارشناس نهایی که مجوز صنایع برای بار صادر می کند، باعث می شود ساعت ها برای دریافت پاسخ، منتظر بمانیم. این موضوع به اندازه کافی آزاردهنده است، حال تصور کنید در این...
-
زبانِ مشترک
پنجشنبه 21 شهریور 1398 11:24
دخترک اسم زیبایی داشت. ثریا! فرزند پنجمِ پدر و مادری افغانی که از کودکی اشان در ایران زندگی می کردند. مادرش حتی درست نمی دانست چند ساله است اما می دانست که 22 سال پیش فرزند اولش را بدنیا آورده است. ثریا فقط 3.5 سال داشت و مبتلا به بیماری کاوازاکی که منجر به عارضه ای بنام زبان توت فرنگی می شود و اگر به موقع درمان نشود...
-
صبحانه های بابا
یکشنبه 3 شهریور 1398 12:37
از زمانی که نوجوان بودم، یعنی از همان زمانی که خواهر کوچکم به دنیا آمد و با گریه های شبانه مانع خواب مادر می شد، مراسم صبحانه خوردن من و بابا شروع شد. تا بابا برای خرید نان داغ برود، من کتری را روی اجاق می گذاشتم وچای دم می کردم. هر چه از پنیر، کره ، مربا، عسل، خامه و گردو یا طالبی و هندوانه و انگور، داشتیم توی ظرف...
-
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
دوشنبه 14 مرداد 1398 11:27
کتاب " چراغ ها را من خاموش میکنم" را میخوانم. مدتهاست رمانها سرم را گرم نمیکنند، فکرم را درگیر میکنند. فکر میکنم چه چیز کم است؟ مثلا کلاریس را میبینم که درونش خالی است. یک حس گمشده دارد و با آمدن امیل، کم کم سرو کله احساس گمشده پیدا میشود. خیلی ساده است. نیازش به شنیده و دیده شدن توسط امیل برآورده...
-
کهنه شرابِ ده ساله
دوشنبه 7 مرداد 1398 22:32
کم هستند افرادی که امناند. یعنی نزدیکشان میتوانی خودت باشی. بدون نگرانی، بدون نقاب. میتوانی از هر چه نگو، بگویی. و چه خوب که نزدیکمان حداقل یک آدم امن داشته باشیم. من اما چند آدمِ امن میشناسم. نگران نیستم بدانند در ذهن شلوغم چه همهمهای برپاست. و پشت چهره ِ شاد و شنگولم، چه دردی را قورت میدهم. او یکی از امن...
-
من تو را آسان نیاوردم به دست ...
یکشنبه 30 تیر 1398 15:49
داشتم در جواب دوستی که نوشته بود " زن بودن، بزرگترین شانس و بزرگترین دغدغه است" می اندیشیدم و فکر می کردم زن بودن برای من شبیه چیست؟ چه معنایی دارد؟ و اصلا خودم را چگونه می بینم. چند ثانیه طول کشید تا بنویسم " زن بودن شبیه روییدن گیاه است. مبارزه می کنیم تا جوانه بزنیم، برخی فکر می کنند هرس که بشویم،...
-
همهمه .. .
جمعه 7 تیر 1398 00:21
من قاصدکم .. با باد میرقصم بر ابر مینشینم با دود میخندم بر خاک میخوابم ... من سرخرگ زمینم با درد میزایم با رنج میخندم با داغ میبخشم ... من همهمهی مبهم حیاتم ... وقتی همه مردهاند ۵ تیرماه ۹۸
-
عشق آدمیت است گر این ذوق در تو نیست
سهشنبه 31 اردیبهشت 1398 09:44
وقتی توقف بیشتر از 10 ثانیه شد و متوجه عبور خودروهای کناری شدم، تقریبا با اخم و دلخوری سرم را بلند کردم که ببینم دلیل این توقف بی هنگام چیست. پیرمردی خمیده را دیدم که به زحمت واکرش را نگه داشته بود و مرد میانسالی که کنارش راه می رفت. پیرمرد برای گام برداشتن مشکل داشت و هر قدم را سه برابر معمول کش می داد. همان لحظه با...
-
همدل اگر که نیستی مشکن دل مرا ... مرحم اگر نمی شوی زخم نزن دل مرا
پنجشنبه 12 اردیبهشت 1398 09:38
پرسید : تو به عشق معتقدی ؟ گفتم : بله! گفت : اما عشق فقط یک جلوه داره و اونهم عشق مادر به فرزنده ... گاهی فکر نمی کنیم یک جمله کوتاه چه عمقی را در دل دیگری طی می کند! شاید قصد داشت بگوید مراقب باش در دام عشق نیفتی که این عشق ها قابل اعتماد نیست. اما گفته اش زخم زد به اعماق وجودی که در درون می سوزد.
-
دوستش داشتم ...
یکشنبه 19 اسفند 1397 16:09
"دوستش داشتم" اثر آنا گاوالدا حکایت مردی است که جسارت پذیرفتن عشق خویش را ندارد. با بهانه های پی در پی، هم از قبول قلبی که به خود وابسته کرده است سرباز می زند و هم عمیقا می خواهد معشوقش را برای همیشه پیش خود نگه دارد. چقدر چهره مرد داستان برایم آشنا بود. چقدر زن و دردهایش را می فهمیدم؛ هر چند که داستان از...
-
زندگی جاریست ...
یکشنبه 19 اسفند 1397 16:05
وقتی دکتر گفت" بخاطر اختلال در تخمک گذاری این درد بوجود آمده و ظرف 48 ساعت باید برطرف شود" هم نفس راحت کشیدم هم دلم برای تخمک بیچاره سوخت . دردی عجیب در دلم احساس می کردم. با دلسوزی خطاب به تخمک بی نوا گفتم " فکر نکن فقط تو ناراحتی که پس از رها شدن و در کمتر از 15 روز، نیست می شی. من هم دلم میخواست...
-
وقت تنگ است و جهان جای گذر ...
دوشنبه 19 آذر 1397 09:47
همیشه می دانستم توجه، چقدر حال دل آدمها را خوب می کند. چقدر آنها را آرامتر و خوش خلق تر می کند. بسیاری از وقتها سعی می کردم قلب آدمها را لمس کنم و خیلی زود به چنان حس راحتی ای می رسیدند که آرام می شدند. اما به تازگی مچ خودم را گرفته ام که بعضی ها را از قصد نادیده می گیرم. کندوکاو کردم و متوجه شدم، آنها همانهایی هستند...
-
خیال کن و ببین جهان چه زیبا می شود.
دوشنبه 7 آبان 1397 15:26
نمی شد سن دقیق اش را حدس زد. انگار دچار پیری زودهنگام شده باشد. اما حداقل 60 سال داشت. سمت راستش زنی با چادر مشکی نشسته بود و با نگاهی جدی به جلو می نگریست. مرد، شیشه پنجره سمت خودش را تا انتها پایین آورده بود و سیگاری در دست داشت. بنظر می رسید تازه سیگار را روشن کرده باشد. یکباره چنان سرفه ای کرد که ناچار شد پشتش را...
-
سفر به اعماق زمان
شنبه 20 مرداد 1397 22:02
چهره های آفتاب سوخته ای داشتندکه مرا یاد ترکمن ها می انداخت. خصوصا آن چشم های بادامی با پلک های کوتاه. زن شلواری فیروزه ای پوشیده بود با پیراهنی محلی به همان رنگ. روی پیراهن حریری فیروزه ای با یک دنیا منجوق ، ملیله و نگین براق. بالاپوشش را چارقدی سیاه از پارچه چادری تکمیل می کرد. توی سه انگشت از هر دست انگشترهای طلا...
-
هزارپا
چهارشنبه 27 تیر 1397 11:46
عکسی از هزارپایی در شبکه ای اجتماعی منتشر کردم. هزارپایی که مهمان خاک گلدانم بود. گلدانی که به تازگی مهمان فضای کارم شده است. اما واکنش ها جالب بود. - دوست و همکاری گفت « چقدر از هزارپا می ترسم! » - دوستی گفت "خوب شد در غذایت نبود » - دوستی دیگر گفت «خوشی؟ آخه هزارپا؟» گفتم : دوستش دارم . گفت «باشه» - پسر دایی...
-
ملت عشق از همه دین ها جداست ... عاشقان را ملت و مذهب خداست
یکشنبه 17 تیر 1397 10:55
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست من از تو می نویسم و این کیمیا کم است سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است تا این غرل شبیه غزل های من شود چیزی شبیه عطر حضور شما کم است گاهی ترا کنار خود احساس می کنم اما چقدر دل خوشی خواب...
-
نوشتن، تنها پزشک حقیقی قلب
پنجشنبه 21 دی 1396 10:08
دلم برای نوشتن تنگ شده است. واقعا تمام حس و حالی که از ننوشتن دارم را این جمله بیان نمی کند. فقط بیان حس دلتنگی است از چیزی که بوده و دیگر نیست. انسجام کلامم گسیخته است. آنقدر در هیاهوی روزها در جستجوی یافتن راه ها هستم که فراموش می کنم نوشتن چقدر حالم را خوب می کند. نه اینکه با نوشتن غریبه شده باشم، اما نوشته هایم...
-
کلاه تفکر ...
سهشنبه 28 شهریور 1396 11:11
در کتاب 6 کلاه تفکر آمده است : در برابر وسوسه ی توجیه عواطف مقاومت کنید. ... دشوارترین چیز در مورد بر سر گذاشتن کلاه سرخ فکر کردن، مقاومت در برابر وسوسه ی توجیه عواطفِ بیان شده است. چنین توجیهی ممکن است درست یا غلط باشد. در هر دو مورد فکر کردن با کلاه سرخ این کار را غیرضروری می سازد. ما عادت کرده ایم به خاطر احساسات و...
-
ملاقات با زندگی
چهارشنبه 25 مرداد 1396 10:25
Collateral beauty یکی از بهترین فیلم هایی که دیدم. باز هم بازی خوب ویل اسمیت میخکوبم کرد و بیادم آورد در زندگی سه چیز را هرگز فراموش نکنم. عشق، زمان و مرگ .
-
مشتش را باز کرد و نزاکتش روی زمین ریخت...
سهشنبه 20 تیر 1396 16:14
بعضی رفتارها هیچوقت برایم عادی نمی شوند. نمی دانم نظر دیگران چه می تواند باشد اما از نظر من بعضی رفتارها بدور از نزاکت است. بعنوان مثال: 1. دو همکار در خصوص مسائل کاری مشغول به گفتگو هستند، نفر سوم - با علم به اینکه این گفتگو چند ثانیه قبل شروع شده- بالای سر یکی از نفرات می ایستد و بلافاصله شروع به صحبت کردن یا پرسش...
-
افکار منفی و قضاوت ... پر
دوشنبه 12 تیر 1396 10:03
روزی که برای همگام شدن با گروه، تصمیم گرفتم مچ افکار منفی ذهنم را بگیرم هیچ فکر نمی کردم بی وقفه 27 مورد بنویسم! انگار دچار توهمی بودم که می گفت " تو مثبت اندیشی" و حالا مچ افکارم را گرفته بودم و حیران تماشایشان می کردم. دیدم دقیقا هرجا تصور می کردم فکرم درست است؛ یک فکر منفی، یک منتقد درونی مثل موریانه پایه...
-
کمی تفکر، قدری چاره جویی!
یکشنبه 1 اسفند 1395 14:44
چند روز پیش در گروهی تلگرامی، خانمی لینک رای گیری برای مدرسه شطرنج گذاشت و توضیح داد "دختر خواهر های من عضو تیم ملی شطرنج و استادان بزرگ شطرنج در آسیا هستند و الان در رده و امتیاز بندی مدارس شطرنج نیاز به اوردن امتیاز بالا دارند. دوستان اگر براتون امکان دارد بر روی لینک بالا کلیک کرده و به مدرسه ی (((....)) رای...
-
پیاده روهای نامهربان
سهشنبه 12 بهمن 1395 11:05
مدتهاست توجه ام به پیاده روهای شهر جلب شده است. اگر از پیاده روهای خیابانهای اصلی بگذریم که به همت شهرداری همسان سازی شده است ( و البته بعضی نقاط نیاز به رسیدگی و ترمیم دارد) ، پیاده روهای کوچه ها نامهربانند و راحتی و امنیت پیاده ها را فراهم نمی کنند. هر خانه ای که نوسازی می شود، ساز خودش را می زند. بعضی سازنده ها سطح...
-
هنجار یا ناهنجار؟
یکشنبه 12 دی 1395 12:57
به تازگی بخاطر شغل همسرش از شهرستان دیگری به تهران آمده بودند. یک پسر 7 ساله داشت اما خودش تنها 25 سال سن داشت. وقتی درباره کار گروهی از او پرسیدم کمی جبهه گرفت. گفت اگر قرار باشد مرتب وظایفی به او سپرده شود که قبلا درباره اش به توافق نرسیده ایم دوست ندارد قبول کند ( به نظرم خیلی هم خوب است که کسی چنین عقیده ای دارد)....
-
من هم کم متوهم نیستم!
جمعه 28 آبان 1395 13:34
گفت: " عمو رضاتون مثل این آقا - اشاره میکنه به تصویر مردی که روی دستمال کاغذی با یک دست ضرب گرفته و با دست چپ بشکن می زنه و می خونه- با هر وسیله ای ضرب می گرفت و می خوند ..." - یادمه - روز حمام زایمانم آمد و روی در ورودی ضرب گرفته بود و میخوند. صاحبخانه اومد بالا گفت ضرب نگیر در میشکنه ! - وا؟ مگه با ضرب...
-
نقطه سر خط ...
یکشنبه 16 آبان 1395 11:24
با یک گوشی قدیمی نوکیا زنگ زده بود و داشت داد و بیداد می کرد که مردم اینجا اسیر شدند وصل کن به مرکز ترابری. بهت گفتم وصل کن به ترابری...( چند لحظه سکوت) بیشتر از 40 دقیقه است ماشین نیامده. پس شماها دارید چکار می کنید. خیلی زود یه ماشین بفرست. با من بحث نکن زود بفرست... زن میانسالی که نزدیکش ایستاده بود گفت " آقا...
-
هر چیزی لیاقت می خواد...
پنجشنبه 29 مهر 1395 22:24
آدمها از شرایطی که در گذشته تجربه کردند به یک شکل درس نمی گیرند. بعضی ها با اینکه از شرایطی آزار دیدند، اما تصمیم می گیرند همان رویه را در پیش بگیرند و این چرخه ی معیوب تا ابد ادامه خواهد یافت. حدود یک سال و نیم پیش به شرکت ما آمده و همکار شدیم، در این مدت حداقل ۳ بار این جمله را بیان کرده که " مدیر عامل شرکت...