ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
وقتی از سینما خارج شدم حالم چنان بود که اگر در فضایی با ممانعت های اجتماعی کمتر زندگی می کردم، حتما بدور خویش می چرخیدم و رقصی ملایم آغاز می کردم. انگار در پس ذهنم موسیقی ملایمی جریان داشت که حرکاتم را ملایم و موزون می نمود. دوست داشتم آن حس را کش بدهم و روزها و ماهها و سالها با خود ببرم. دوست داشتم آن حس به نوک انگشتانم منتقل شود و دست به هر شی ای می زنم، گیاه بروید و شکوفه زند. دوست داشتم نوک شست پایم را روی زمین بگذارم و با پای دیگرم دایره ای بدورش بکشم و دستانم را به پرواز درآورم. هنوز هم با یادآوردن آن حال خوش، شادی عمیقی در وجودم می دود. لبخند رخ می نماید و زمزمه " دختر شیرازی جونم دختر شیرازی ... " بر لبانم جاری می گردد.
حس ها اصیلند. وقتی تا این حد به حس عشق و اعتماد نیاز داریم، چقدر لایق اعتماد هستیم؟
پیشنهاد می کنم فیلم " خداحافظ دختر شیرازی" را ببینید. به تنهایی توانست ناخوشی حاصل از روزهای دردآلود گذشته ای نزدیک را از وجودم ببرد و مرا با سرخوشی به خانه راهی کند.
#خداحافظ_دختر_شیرازی
#افشن_هاشمی