من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد

هر لحظه از زندگی، شگفتی تازه ایست ...

از آخرین پستی که گذاشتم تاکنون، جهانم تغییرات بنیادی داشته و در عین حال انگار سالهاست از شروع تجربه جدیدم می گذرد.

حق می‌دهم به همه آنانی که باور نمی کنند  آدمی که چنان سرسختانه بر حفظ استقلال روحی و روانی و اجتماعی خود اصرار می ورزید و عطای زندگی مشترک را به لقایش بخشیده بود، در مدت زمانی حدود 3 ماه بر سر سفره عقد بنشیند.  به همه آنانی که گمان کردند ما چیزی مهم را مخفی کرده بودیم و فقط اعلام رسمی آنرا به دقایق آخر مجردی امان  انداخته بودیم هم حق می دهم. چرا که گاهی خودم هم با تعجب به خودم و تصمیماتم و سرعت رویدادها نگاه کردم و اندیشیدم نکند چیزی را ندیده ام؟ نکند هیجانی تصمیم می گیرم؟ نکند سرنوشت خودم و ایشان را در معرض خطر قرار می دهم؟ و هربار سختگیرانه با اندیشه هایم روبرو شدم. با چاقوی تیزی به جراحی تمام احساساتم پرداختم و در نهایت صادقانه چشم در چشم خودم دوختم و گفتم، هیچوقت تا این اندازه از تصمیمی که می گیرم مطمئن نبوده ام. 

امروز همسر مردی هستم که تا 4 ماه پیش، چون یک دایی مهربان، برایم عزیز بود و دوستش داشتم. تا سه ماه پیش حتی تصور نمی کردم بتوانم حسم به او را  ارتقا دهم و به عنوان همسر دوستش داشته باشم. حدود یک ماه پیش وقتی خودم را در حال خرید و اقدامات عقد دیدم هراسیدم. اما  امروز فکر می کنم تمام زندگی ام در انتظار همین لحظه بوده است. مطمئن، آرام و خرسند.

به خودم قول داده ام قبل از هرچیز برایش دوست باشم. از او خواسته ام همچون گذشته دوستم باشد و هر دو بیاد بسپاریم که همسری لایه زیرین یک دوستی عمیق و طولانی است.