ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
از آخرین پستی که گذاشتم تاکنون، جهانم تغییرات بنیادی داشته و در عین حال انگار سالهاست از شروع تجربه جدیدم می گذرد.
حق میدهم به همه آنانی که باور نمی کنند آدمی که چنان سرسختانه بر حفظ استقلال روحی و روانی و اجتماعی خود اصرار می ورزید و عطای زندگی مشترک را به لقایش بخشیده بود، در مدت زمانی حدود 3 ماه بر سر سفره عقد بنشیند. به همه آنانی که گمان کردند ما چیزی مهم را مخفی کرده بودیم و فقط اعلام رسمی آنرا به دقایق آخر مجردی امان انداخته بودیم هم حق می دهم. چرا که گاهی خودم هم با تعجب به خودم و تصمیماتم و سرعت رویدادها نگاه کردم و اندیشیدم نکند چیزی را ندیده ام؟ نکند هیجانی تصمیم می گیرم؟ نکند سرنوشت خودم و ایشان را در معرض خطر قرار می دهم؟ و هربار سختگیرانه با اندیشه هایم روبرو شدم. با چاقوی تیزی به جراحی تمام احساساتم پرداختم و در نهایت صادقانه چشم در چشم خودم دوختم و گفتم، هیچوقت تا این اندازه از تصمیمی که می گیرم مطمئن نبوده ام.
امروز همسر مردی هستم که تا 4 ماه پیش، چون یک دایی مهربان، برایم عزیز بود و دوستش داشتم. تا سه ماه پیش حتی تصور نمی کردم بتوانم حسم به او را ارتقا دهم و به عنوان همسر دوستش داشته باشم. حدود یک ماه پیش وقتی خودم را در حال خرید و اقدامات عقد دیدم هراسیدم. اما امروز فکر می کنم تمام زندگی ام در انتظار همین لحظه بوده است. مطمئن، آرام و خرسند.
به خودم قول داده ام قبل از هرچیز برایش دوست باشم. از او خواسته ام همچون گذشته دوستم باشد و هر دو بیاد بسپاریم که همسری لایه زیرین یک دوستی عمیق و طولانی است.