ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
در خاطرم نام بازار مولوی گره خورده با بو و رنگ پارچه ها، عمده فروشی های آجیل ، حبوبات و لوازم بهداشتی. بارها به آنجا رفته ام و خودم را میان پارچه فروشی ها گم کرده ام. نه اینکه برای هر تکه پارچه ای که می خرم راهی مولوی شوم، نه! همیشه خریدهای مهم، یا عمده راه ما را به سمت مولوی کشانده است. برای آدمی مثل من، مقاومت در برابر خریدن پارچه کاری طاقت فرساست، ولی به نوازش چشمانم با آنهمه نقش و طرح می ارزد.
اما دیروز، من آنجا نبودم که پارچه بخرم. قرار بود کار کوچکی برای پدر انجام بدهم و بعد او و مادر به مولوی بروند. لحظه آخر تصمیم گرفتم همراهشان بروم. خودم را به روز و روزگار سپردم و منتظر ماندم که ببینم چه هدیه خاصی برایم در نظر گرفته است. حتی وقتی مادر با شیطنت گفت " نمی خوای پارچه فروشی ها را ببینی؟" گفتم "بگذار یک روز بیاییم و سر صبر چرخ بزنیم".
و آن هنگام، وقتی از یکی از فروشگاه های نبش خیابان خارج شدم، زیر یکی از هیجان انگیزترین برگ ریزان های عمرم قرار گرفتم. من از جهان پرهیاهو جدا شدم و در ریزش برگ ها نفس کشیدم. میان رفت و آمد عجولانه ی عابران، روحم روی برگ کوچک زرد رنگی سر خورد و رقصید و بر زمین نشست.
* دو بار زیر برگ ریزان قرار گرفتم. یک بار در میدان بهار شیراز، و دیگری بازار مولوی. برای اولی همیشه منتظر بودم، دومی را حتی تصور هم نکرده بودم.
شادی هایتان همیشگی و هفته ای سر شار از شادی برایتان آرزو می کنم
سپاس کیهان گرامی. شادی هایتان پیوسته
زویا جان خیلی خودتو در گیر این تیوری های کارپمن و تد و این جور چیز ها نکن
سعی کن در لحظه زندگی کنی زمان بی بر گست است و این تیوری ها و مثل فلان و .... به هر حال شاید بتوانند بعضی از رفتار ها را تبیین کنند اما توان تغییر در زندگی و نوع رفتار ما را ندارند.
سعی کن خودت باشی و و آنچه که دوست داری و از آن لذت می بری و با آن راحتی و به آن عقیده داری تا آنجا که امکان دراه را انجام بدی همین.
بهترینها را برات آرزو می کنم
آموختن با زندگی در لحظه میتونه همراستا باشه.
خودم را پیدا می کنم و دوست می دارم
سپاس از آرزوی خوبتان
زویا جان سلام
خوب.. راستش زندگی در زمانهای موازی یا بهتره بگیم وجود زمانهای موازی از نظر فیزیک کوانتوم تا حدودی قابل اثبات است ولی اینکه تاثیری بشود روی زندگی دیگری گذاشت یا بشود از یک زمان به زمان دیگری رفت ناقض قانون بقای ماده و انرژی ست!
بنا بر این جای هیچ وحشت و نگرانی نیست.
البته اگر انسان روزی بتواند بر محدودیت ماده غلبه کنه شاید پیشرفت عجیب و شگرفی در زندگی بشر روی دهد.که البته این امر محال نیست و شاید روزی در دسترس قرار بگیروشاید همه ما اسم سیاه چاله یا ضد ماده یا ماده تاریک را شنید باشیم!البته ابزار های امروزی هنوز توان اثبات تجربی آن را ندارند اما ازبطور نظری و ا با فرمولهای ریاضی قابل اثبات است.
اینکه برای پیمایش فاصله های نجومی کافی ست از یک زمان به زمان دیگر رفت آنوقت فاصله مثلن ده ها سال نوری از یک کهکشان به یک کهکشان را در چند ثانیه بشود طی کرد
....
بنظر می رسد در زمانهای گذشته این کارها صورت گرفته است چیزی که در زمانی به آن جادو می گفتند بنظر می رسد نوعی از علم بوده که به مرور فراموش شده است.
وعلم امروزی که پوزیتیویستی ست توان فهم آن را تاکنون نداشته است یا نخواسته است آن را بفهمد!!!
وبنظر می رسد ما در یک مقطعی از زمان از نظر علمی به بی راهه رفته باشیم!
ببخشی سرت درد آوردم.دیدم علاقمندی دانسته های ناقصم را اینجا نوشتم
سپاس از اینکه هستی
سرافراز فرمودید با بیان دانسته هاتون
در واقع منظورم سفر بین زمانهای موازی نبود. جایی خوانده بودم که براساس تئوری ای در فیزیک کوانتوم، عملکرد ما روی زندگی جهانهای موازی اثرگذاره
یه جایی نوشتم از زبان رایانا در همین وبلاگ
زندگی در زمانهای موازی ....
راستش خوب بحث خیلی پیچیده ای ست و می شود در فیزیک کوانتو م جوابی براش داشت هر چند خود کوانتوم هنوز ابهامات فراوان درش هست
مرسی برای همه چی
درود بر شما
بحث جالبیه و از طرفی ترسناک. اگر واقعیت داشته باشه، و اگر سایه یک زندگی روی زندگی دیگر اثر بگذاره، آدمی که در یک دنیای موازی دیگر زندگی می کنه میتونه به کل ما رو بیچاره یا خوشبخت کنه
سپاس زویای نازنین برای همه چی و برای احوال پرسی
راستش ناراحتی من برای از بین رفتن زندگی هایی ست که در عنفوان جوانی پر پر شدند .
توماس هابس می گه:
ما حکومتها را بر اریکه قدرت می نشانیم اما بعدن تبدیل می شوند به هیولایی که دیگر زورمان به او نمی رسد و اسم این هیولا را از عهد عتقیق(تورات) گرفته است هیولایی به اسم لویتان
مرسی باز هم برای وجود نازنین ات
برگریزان :)(
من هم این پاییز دو برگریزان رو تجربه کردم
یکی خیابان عباس آباد اصفهان
دیگری حافظیه شیراز
با دیدن برگریزان دچار حس دوگانه ای میشم. انگار که چشمهام برای عریان دیدن خودم باز میشن و این زیباست اما ترسناکش اینه که انگار دیگرانی رو هم میتونی عریان ببینی و این آزارت میده.
با دیدن این برگریزان بهترین پارچه وجود پاییزی نصیبتان شد
پارچه ای با تار و پود برگهای زرد
عباس آباد اصفهان نرفتم . اما حتما حافظیه شیراز خیلی زیبا شده بود. میدونید با این حرف چه انتظاری در وجودم شکل گرفت؟ حتما یک پاییز را در سعدیه باشم و یک پاییز دیگر را در ناهارخوران گرگان. عکس های ناهارخوران بی نظیرند.
عریان دیدن! چه حس عجیب و خاصی! برگریزان برای من مثل توقف زمانه. من متوقف ، زمان متوقف؛ و فقط برگها می ریزند! انگار همه آدمهای دور و برم هم در کسری از ثانیه ناپدید می شوند. من می مانم و برگریزان و نفسی که از شوق حبس شده
بلی پارچه ای پاییزی
نمی دونم میدون بهار شیراز کجاست، ولی آذر ماه امسال شیراز داره یکی از قشنگ ترین خزان های عمرشو نشون می ده.
عاشق برگ ریزانم...
حس خیلی خوبی پیدا کردم. ممنون
میدان بهار شیراز در خیابان بهار شیراز تقاطع بهار شمالی است . خیابان بهار شیراز هم بالای میدان هفت تیر تهران است.
خدا را شکر
راستش خیلی ها چنین اعتقادی دارند!
از جمله رایانا
و از جمله بسیاری از ادیان
و در ایران اهل حق یا یارستان یا به قول خودشان دین یاری.
و البته من که تقریبن با بسیاری از اینها گشته ام و پای صحبت ها و دلایلشان نشسته ام و ال بته من هم بدم نمی اد که از زندگی های متوالی ....
اما همیشه بنظرم رسیده که یک آرزوست تا یک واقعیت!و آرزوی دیری زیستن و جاودانگی و....
من هم نیم قرن را پاس کردم
من هنوز به این باور نرسیده ام. اما برخی مواقع در جایی که هرگز نبوده ایم قرار می گیریم و انگار سالها آنجا زندگی کرده ایم. برای این حال هیچ توضیحی نیست. مگر اینکه زندگی های متوالی وجود داشته باشد.
خب پس هنوز به خزان نرسیدید
درود بر نازنین بانو
خوب...برگ ریزونای پاییز کی ....
بنظرم حس خوبی نسبت به برگ ریزان ندارم !شاید چون خودم هم دیگر در نزدیکی های پاییز زندگی هستم!
ودیگر اینکه :برای پست قبل
زنگی همین یک بار است
اینقدرزیباست این بی بازگشت
کز برایش می توان از جان گذشت!
آر زویای عزیز بنظرم همین یکبار بیش نیست متاسفانه!
برایتان زندگی سرشار از شادی و وشور و جوانی آرزو می کنم.آمین
درود بر کیهان گرامی
نمیدانم چند سالتان است اما اگر در دل حس نشاط داشته باشید، از پاییز زندگی بدورید.
خدا را چه دیدیم. شاید ما در یک زایش متوالی به دنیاهای مختلف میرسیم تا به خلوص برسیم.
دوست دارم این زندگی را بیش از یکبار تصور کنم
منو یه بار ببر میدان بهار شیراز
تشریف بیارید