من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد
من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد

دست هایم

حدوداً 20 ساله بودم. در یک عصر نمی دانم بهاری یا تابستانی! عجله داشتم زودتر به خانه برسم. از جلوی پسری که روی جدول کنار جوی و به سمت پیاده رو نشسته بود گذشتم. شنیدم که گفت " چه دستهای زیبایی!" . 

شاید دو ثانیه در درونم متوقف شدم. حرکتم به سمت خانه ادامه داشت اما درونم، ذهنم گیر کرد در آن لحظه. به محض اینکه از تیررس نگاهش دور شدم، به دستهایم نگاه کردم. از خودم پرسیدم چه زیبایی ای در دستهایم دیده؟ تا آن زمان فکر می کردم دستهای زمختی دارم. فکر کردم چون از ۸ سالگی با قلاب‌بافی آشنا شدم و پس از آن همیشه همدم لحظه‌هایم کارهای هنری بوده است، دستهایم  طراوت نوجوانی را ندارند. با دقت به پشت دستم نگاه کردم و با دیدن رگهای بیرون زده، فکر  کردم چرا از بین تمام خانواده، دستهای من باید شبیه دستهای دایی باشد؟ داشتم آن حس خوب را با این افکار خراب می کردم. سعی کردم با دقت دستهایم را نگاه کنم.

دستهایم با وجود رگهای برجسته، ظریف بود. ناخن هایم را به خوبی مرتب کرده بودم. پوست دستم سفید و صاف بود. هر چند دوست داشتم انگشتانم قلمی و کشیده شبیه دست نوازندگان پیانو باشد، اما زشت نبودند. پس چه چیز سالیان سال از مغزم گذشته بود که فکر می کردم دستانم زیبا نیست؟ 

سفر کردم به 7 سالگی. آن روزها هوای فردیس کرج بسیار سرد بود. پوست دستم خشک می شد و ترک می خورد. مادر با کمک گلیسیرین آبلیمو، سعی می کرد خشکی پوستم را درمان کند. اما گلیسیرین داخل ترک های پوستم می شد و اشکم را در می آورد.آن روزها معروفترین کرم دست، نیوآ بود. آنهم بر پوست دستان ظریفم بی اثر می نمود. با این وجود چاره ای نداشتم. تمام پاییز و زمستان مجبور بودم از وازلین، یا گلیسیرین یا کرم نیوآ استفاده کنم. تا آنکه همسایه ای کرم شاندیز را به مادرم معرفی کرد. انگار معجزه شد. ترک دستهایم بسته شد. پوستم نرم و پنبه ای شد و از آن پس توانستم بدون استفاده از دستکش پاییز و زمستان را سر کنم.

آن سالها گذشت و من هر وقت به دستانم نگاه می کردم، یاد حرف آن پسر می افتادم و لبخند می زدم. تا چند سال پیش که دوست دوستی پس از دیدنم گفته بود" چقدر دستهاش پیره!" این جمله کوتاه چه تاثیر عمیقی بر من گذاشت. این را وقتی فهمیدم که چند روز پیش سحر درباره راه‌های جدید جوان‌سازی پوست صورت می‌گفت؛ و من فقط به دستانم فکر می‌کردم.



نظرات 3 + ارسال نظر
خرداد یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 15:59

حرف اون پسر 20 ساله ناشی از تجمع تستسترون در بدنش بود و در واقع متلکی گفت :)

حرف این دوست دوست نیز حاکی از حسادت و کمبود فسفر در مغزش بود در واقع خواست حرصی خالی کنه :)

اما
دستان تو زیباست
دستان تو زایاست
باور نداری
از موهای سفید پدر بپرس

آری ابرها می دانند باران چقدر زیباست چقدر زایاست

آخ آخ خرداد درباره اون پسر منهم همین فکر را کردم.

سپاس برای تعریف لطیفت. من دستهام را دوست دارم و بارها بابت بودن و همراهی هاشون ازشون سپاسگزاری کردم

مریم دوشنبه 20 آبان 1398 ساعت 07:53 http://gol5050.blogfa.com

سلام زویای مهربان.
گذشته از تاثیر شگرفی که کلمات روی ذهن و ضمیر انسان داره و من اعجاز اونها رو به خوبی درک کردم. چه مثبت و چه منفی. اما ساده و روان نویسی شما بیشتر از اهمیت موضوع، برام جالبه و من محو این خلوص و بی غل و غشی نوشته هات میشم. کاش منم بتونم اینگونه باشم. یاد قدیم هم افتادیم. به نظر همسال و هم دوره باشیم. وازلین، گلیسیرین، کرم نیوآ، حرفهای بچه ی همسایه و رهگذران کوچه خیابان در راه مدرسه. یاد قدیم و قدیمی بخیر.

سلام مریم عزیز

عزیزم شما قلم زیبایی داری
اگر حدس میزنی همسن و سال هستیم، پس روزهای قشنگتری هم دیدی

کیهان یکشنبه 19 آبان 1398 ساعت 08:03 http://mkihan.blogfa.com

درود
زویا جان بعضی از مردم بدون تفکر حررفی را بر زبان میاورند و نمی دانند که چقدر این حرف ممکنه بر ذهن کسی تاثیر نامطلوب بگذاره.
یادت باشه انچه که مهم و ارزشمنده خود خودت و وجود نازنین ات است و نه چیز دیگری از قبیل پوست و انگشت و ناخن و غیره
هر چند اینها هم به هر حال شاخصهای کوچولوی هستند اما وجود انسانی شما ارزشمند ترینه و قابل احترام
برایت بهترینها را آرزو می کنم

درود کیهان گرامی

خوشحالم اصل مطلب را از نوشته ام گرفتید. تاثیر کلمات!
انسان از آن جهت امانت دار الهی لقب گرفت که توانست کلمه را بیاموزد و کلمه کلید ارتباط بسیار مهمی است. کلمه می تواند زنده کند و بمیراند.
سپاس برای آرزوهای خوبت
مراقبم به کلمه ای روحی را نمیرانم. مراقبم به کلمه ای روحم نمیرد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد