من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد
من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد

نوازش های کوتاهِ گاه به گاه ...

پدرم از آن دست مردهایی است که در کودکی به یکباره مرد شده است. به او یاد داده اند که باید حامی باشد. به  او یاد داده اند مرد که محبت نیاز ندارد، لازم نیست در آغوش بگیرد و آنقدر باید قوی باشد که کسی به او نزدیک نشود. وقتی به زمین خورد باید خودش برخیزد. گریه برای پسر ننگ است. در عوض او می تواند در خانه بر خواهرانش حکمروایی کند و اگر غذایی را دوست نداشت ظرف را پرت کند. 

او ذاتاً مرد مهربانی است. هر چند زود از کوره در می رود اما در دلش پسربچه ی کوچکی نهان شده است. پررنگترین خاطره کودکی من این است که من و خواهر برادرم رأس ساعت 16:30 به حیاط می دویدیم. فریاد کشان! همچون سرخپوستان خوشحال... مسابقه می دادیم تا به در پارکینگ برسیم. مسابقه می دادیم چه کسی قفل در را باز کند، جدال می کردیم چه کسی ضامن در را رها کند و چه کسی در را به عقب بکشد. بعد وقتی پدر از ماشین پیاده می شد، هر کدام به یک سوی او آویزان می شدیم. برادرم که کوچکتر بود روی شانه پدر. من در آغوشش و خواهرم دستش را می گرفت. اگر خرید کرده بود، مسابقه بر سر این بود که کدام یک از ما چه خریدی را بردارد و زور و بازویش را به پدر نشان دهد. امان از روزهایی که مأموریت می رفت. ما بازی می کردیم اما دلتنگ. برادرم بعد از سه روزتب می کرد، بعد خواهرم و در آخر من.

آغوش پدر تا قبل از 7 سالگی، مدام بود. حتی گاهی در آغوشش شام می خوردیم.اما  سالهاست فقط در مناسبت ها همدیگر را در آغوش می کشیم و روبوسی می کنیم. چند سال پیش شروع کردم به بیشتر بوسیدنش. به بیشتر در آغوش گرفتنش. اوایل مقاومت می کرد. پس می زد. اما حالا اجازه می دهد رویش را ببوسم و انگار یک لبخند محو در کنج چشمان میشی اش می نشیند.

از وقتی یاد گرفتم مو کوتاه کنم، هر از گاهی می خواهد که اصلاحش کنم. مثل چند روز پیش! وقتی شانه و قیچی را روی سرش تکان می دادم، و انگشتانم داخل موهایش می شد به این فکر کردم چه خوب است که از این طریق می توانم نوازشش کنم و سعی کردم موقع صاف کردن شکستگی های مو، آرامتر و نرمتر سرش را نوازش کنم. من به این نوازش نیاز دارم. نوازش  این پسرک کوچک که آغوش را پس می زند. 


خدا کند سالها فرصت این نوازش را داشته باشم.


نظرات 8 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 16:23 http://gol5050.blogfa.com

سلام عزیزم.
چقدر زیبا و صمیمی نوشتی. هر کسی اخلاقی داره. ولی پدر من اهل ابراز محبت بود. منم نوازشش می کردم. وقتی برادرم مسافرت بود و نبود موهاش رو اصلاح کنه من این کار رو براش انجام دادم. صورتش رو می شستم. و خودم غذا بهش می دادم و لذت می بردم از این کارها.
بعضیها خیلی هم با محبت هستن اما اهل ابراز کردن نیستن. خدا کنه سالهای سال، این توفیق خدمت به پدر و محبت کردن به ایشون رو داشته باشی. سالم باشی و شادمان.
چند روز پیش هر کار کردم نتونستم وارد وبت بشم. نمی دونم چرا.

سلام عزیزم
چه خوبه که پدرت محبتش را به ظاهر هم نشان می داد. روحشان شاد
سپاس برای آرزوی پر محبتت

کیهان یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 07:50 http://mkihan.blogfa.com

پروانه پنج‌شنبه 9 آبان 1398 ساعت 15:40 http://noghtesarekhat20.blogfa.com

خدا همه باباها رو حفظ کنه.
بابای من از اون پسربچه هاست که فوق العاده اهل ابراز محبته و خیلی هم زودرنجه. اگه یه روز بهش زنگ نزنم و حالشو نپرسم فرداش زنگ می زنه و شکایت می کنه. :)

خدا حفظش کنه

کیهان چهارشنبه 8 آبان 1398 ساعت 11:00 http://mkihan.blogfa.com

مرسی برای همه چی و مرسی برای حضورت

مرسی

آقای گوژپشت (Mr Le Bossu) سه‌شنبه 7 آبان 1398 ساعت 14:46 http://dooooood2.blogfa.com/

چه توصیف قشنگی بود.
شاید منم به این سن برسم اینطوری با پدرم برخورد کنم .

امیدوارم زود به صمیمیت برسید

کیهان دوشنبه 6 آبان 1398 ساعت 08:11 http://mkihan.blogfa.com

بهترینها را برایتان آرزو می کنم زویای عزیز

تندرست باشید

کیهان شنبه 4 آبان 1398 ساعت 07:46 http://mkihan.blogfa.com

خداوند پدر شما و همه پدر ها را حفظ فرماید.آمین
بله حق با شماست مرد ها پسران کوچکی هستند گرفتار در کالبد بزرگسالی !
ظاهرن همه پدر های هم مسل همینگونه اند!پدر را خیلی کم دیده ام لبخند بزند و البته اخمش را هم هرگز ندیده ام!
اخیرن گاهی شوخی هایی کوچولویی با هم می کنیم و شنیدم البته بیشتر با امیر مرداد و امیر تیرداد شوخی هایی می کند! ظاهرن آنها محرمترن
مرسی از اینکه اینقدر زیبا پدر را به تصویر کشیدی

آمین
فکر می کنم در حق بسیاری از پسران (چه نسل قدیم چه نسل جدید) ستم بزرگی شده است. اینکه یک مرد نتواند احساس عمیق محبتش را به فرزندش انتقال دهد، او را تنهاتر از پیش می کند.
خدا پدرتان را حفظ کند. پدرها با نوه ها صمیمی تر می شوند. انگار دیگر لازم نیست ابهت به خرج دهند
پدر زیباست. من فقط گوشه ای از تمام زیبایی هایش را نوشتم.

خرداد پنج‌شنبه 2 آبان 1398 ساعت 01:08 http://haraaf.blogfa.com

خدا کند سالها این فرصت نوازش را داشته باشید [دست به دعا]

وقتی از پدرتان حرف می زنید زبانتان ابر می شود دستانتان باران

آمین
چه توصیف جالبی بود و البته پدر منشا این ابر و باران است که در دل من می جوشد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد