ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
ترجیح دادم موبایل و کتاب را کنار بگذارم و در افسون شب بارانی تهران غرق شوم. کاشتن چراغهای سبز گل مانند در دستههای سهتایی پای درختهای بلوار کشاورز، ایدهی جالبیست. در این هوای پاییزی و همراه بارش باران ، به ردیف درختها که نگاه میکنی ، برگها سبز به نظر میرسند. حس و حال پاییزی کمتر است اما انگار دلت گرم میشود به اینکه درختها هنوز سبزند!
سرد است؛ پنجرهها عرق کرده و زمین خیس! چقدر دل آسمان بزرگ است که اینهمه خاطرات را میبارد و تمام نمیشود.
سبزه های بلوار کشاورز در آن شلوغی و ترافیک به نظر من مثل نگاههای هراسان یک کودک می ماند که در یک بازار پدر و مادرش را گم کرده باشد: معصومیت و پاکی دارد اما می ترسد قربانی خاکستری دودها شود.
شاید هم تمام قوا دارند سعی می کنند برای لحظه ای هم که شده سبزی گم شده در نگاه عابران را بازسازی کنند
ناز باشی زیبا بود
ناز باشی؟