ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
از کنارم گذشت و صدای لخ لخ دمپایی اش باعث شد نگاهی به پاهایش بیندازم. یک لحظه احساس ضعف کردم. پای راستش درست بعد از مچ شکسته بود و جای روی پا و کف آن عوض شده بود. انگشت های پا به جای آنکه در جلوی پا باشد پشت پاشنه پا بودند... با اینحال چه سبکبال و تند از من جلو زد و رفت. با آن لباسهای آغشته به کچ و خاک معلوم بود کارگر ساختمان است. از دیروز عصر هربار بیادم می آید به اراده اش آفرین می گویم.
آخی دلم سوخت
ولی کاش یه ذره از تواناییهاشون رو من داشتم
واقعا آفرین
عزت نفس والایی داشت. خیلی ها بدون نقص عضو واقعی تکدی گری میکنند
عجب تصویر دردناکی بود زویا...
خیلی
درک احساس جنگ
http://www.pocket-encyclopedia.com/?p=1505
ready up و منتظر حضور سبزتان
میخوانمتان
مرا بگو که بی اینکه از جایم تکان بخورم به کجاها ذهنم کشیده نمی شود
چه عرض کنم؟!
یک خلبان انگلیسی در جنگ جهانی دوم بود به اسم داگلاس بادر. ایشون قبل از جنگ دو پایش را از دست داده بود و با پای مصنوعی پرواز می کرد. تونست 22 هواپیمای آلمانی رو سرنگون کنه و بعدش اسیر شد.
بهدر در مدت اسارت بارها و بارها اقدام به فرار کرد. حتی وقتی آلمانی ها پاهایش را ازش می گرفتند باز هم هر جور بود اقدام به فرار می کرد.
گمان کنم فیلمی هم درموردش ساخته شده . این داستان برام آشناست