ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
وقتی جنگ ایران و عراق شروع شد، شش سال داشتم. آن روزها در حومه تهران زندگی می کردم. منطقه ییلاقی و آرامی بنام فردیس که در نزدیکی نیروگاه برق منتظر قائم قرار دارد. روزهای بمباران و موشک باران، صدای آژیرخطر، خاموشی سراسری برق و ما که چون گنجشکان کوچک زیر بازوان پدر و مادر می خزیدیم.
پدر به واسطه شغلش، مرتب به مناطق جنگی می رفت، کمپرسورهای خراب شده را دوباره زنده می کرد و می آمد. اما تا برگردد سه کودک ویران شده و یک همسر ویران تر، لحظه شماری می کردند. من جزیره خارک را از خاطرات پدرم زیر بمباران و موشک باران می شناسم. شعله های افسارگسیخته چاه های نفت را در سوختگی های چهره پدرم دیده ام. من جنگ را در نگاه های بی روشنایی جنگ زده های ساکن دهکده کرج دیده ام.
8 سال بعد، به چشم خودم موشکی را دیدم که به سمت محله عمه ام می رفت. پدر سراسیمه تا محله عمه دوید. تا برگردد نفس ما بند آمده بود. هرگاه اسم جنگ می آید، آن موشک دوباره جلوی چشم من به یک هدف می خورد...
* خیلی وقت پیش این متن را نوشتم ولی نتوانستم پست کنم. امروز خواستم یک کار ناتمام دیگر را تمام کنم.
سلام تیام خانم هستم برام جالب بود در مورد خارگ نوشتید اخه من از سال ۵۹ که ازدواج کردم خارگ بودم تا سال ۹۳ که خودم وهمسرم باز نشسته شدیم البته بعضی وقتا اجازه نداشتیم به عنوان خانواده در خارگ باشیم بجز همسرم که اقماری بودن
سلام تیام خانم . خوش آمدید
پس شما خاطرات شفافی از آن روزهای آتش و خون دارید
حالتون چطوره زویا خانم؟

خوب هستید شما
خیلی وقته از تان بی خبر بودم
برایتان بهترین ها آرزو می کنم
عالی هستم. به زندگی روزمره برگشتم.


سپاس از لطف شما
درود

روز و روزگار خوشی را برایتان آرزو می کنم
درود بر شما


سپاس از لطف مدامتان
سلام زویای عزیزم
خوبی؟ امیدوارم دیگه خوب خوب شده باشی و سرحال و خوش باشی
سلام عزیزم


خوبم شکر خدا. دو روزه برگشتم سرکار
سلام زویا جان

حالت چطوره؟خوب هستید؟
مدتی نبودم ببخشی
سلام کیهان خان
خوبم سپاس
شما خوبید؟
خدا رو شکر، خدا رو شکر که هر دو خوبین. ممنونم که این خبر خوب رو بهم دادی. خوش خبر باشی همیشه عزیزم
فدات عزیزم. مراقب دل نازنینت باش
سلام زویای عزیزم
در وبلاگ زندگی خوندم کسالتی داشتین. امیدوارم بهبودی حاصل شده باشه و برای وجود نازنینت سلامتی آرزو می کنم و همچنین برای پدر بزرگوارتون
سلام مریم جان

شکر خدا دوره نقاهت تمام شده و فقط منتظرم جواب منفی تست را بگیرم و به سرکار برگردم. پدر هم بهترن و فعلا توی خانه استراحت میکنند.
سپاس از لطفت و ببخشید نگران شدی
درود بر شما
همیشه میام و سر می زنم
و امیدوارم که همیشه سالم و شاد باشید
درود بر شما
سپاس از لطف همیشگی شما. امیدوارم شما هم تندرست و شاد باشید
سپاس
سلام
ممنونم که دعوتم رو پذیرفتید
نه اکثرا اما بهرحال این چیزیه که هست و البته آن هم چیزیه که هست
به "آن" هم خواهیم رسید
پشت هر زن بی وفایی یه مرد بی وفا هست احتمالا و بالعکس
سلام
هیچ رابطه ای یک طرفه خراب نمیشه. اما هر فرد باید 100% مسئولیت کارهاشو بعهده بگیره. صرف اینکه به یک طرف با دید سیاه نگاه کنیم واقعیت تغییر نمیکنه
درود بر زویای عزیز

با بهترین آرزو ها برای شما
و ایمدوارم که این روز های سخت را با آرامش و سلامتی از سر بگذرانید و بگذرانیم.آمین
درود بر شما و با بهترین آرزوها
امیدوارم همه ما از این گذرگاه به تندرستی عبور کنیم
سلام
و
دعوتید به خواندن چند داستان کوتاه ... [گل]
سلام
و سپاس از دعوت
درود بر زویای عزیز

با بهترین آرزو ها برای شما
درود بر شما
بهترینها برای شما
گاهی فکر می کنم جنگ دیگر باید از مد افتاده باشد اما انگاری در جغرافیای ما ، نان خیلی ها توی روغن جنگ خیس می خورد...
همینطوره عزیزم
خداوند پدر عزیزتون رو در پناه خودش حفظ کنه. ما چقدر مدیون این دلاور مردان هستیم. من هم از جنگ جز ترس و دلهره و کابوسهایی که حتی الان هم منو رها نمی کنه، به یاد ندارم. شهر ما از شهرهای صنعتی بودکه مورد هجوم هواپیماهای عراقی قرار گرفت و هنوز صدای وحشتناک انفجار رو به خاطر دارم. علاوه بر اون حتی روزهایی که بمباران نبود شکستن دیوار صوتی همون ترس رو بر ما القا میکرد. من هم زمان جنگ شش هفت ساله بودم. امیدوارم دیگه هیچی وجود نازنینت رو آزار نده
مریم عزیزم چه روزهای سختی را پشت سر گذاشتی . برای قلبت و روحت آسایش و َشادمانی عمیق آرزو می کنم
کاش روزی کابوسهای جنگ پایان یابد.
با سلام
من هم با پدرتون انگار دویدم تاخانه ی عمه...
چه دلم شور زد
چه هراسی....
بسیار خوب به کلام بردید
ودرذهنم تداعی کردم
بنویسیم جنگ و زخمی شویم...
با سلام راهیل عزیز
بنویسم صلح و درمان شویم
درود بر شما
بسیار توانمند به تصویر کشیدید آن حالتهای جنگ منحوس را!!
و درود بر پدر گرامیتان ...خارک شاید بد ترین جا بود در سال آخر جنگ! البته من هیچ وقت اونجا نبودم! اما در نظر بگیر محدوده (جزیره) بسیار کوچکی با حجم انبوهی از تانک فرمهای پر از نفت و اسکله بارگیری نفت! و آنگاه هواپیماهای سوپر اتاندارد که با موشک هایی که از فاصله دور یعنی از دهانه فاو و گاه از آسمان کشور های حاشیه جنوبی خلیج فارس به سمتش شلیک می شد!بدون هیچ دفاعی...
بمب و موشکهایی که در واقع به بمب های اتشزا برخورد می کردند! واقعن زنده ماندن در آن محیط بسیار سخت تر از جاهای دیگر بود
......
ببخش
درود بر شما
من آن زمان هیچ تصوری از جزیره خارک نداشتم. فقط میدونستم پدر به اونجا رفته. آن زمان نه اینترنتی بود که بشه تحقیق کرد نه نقشه ای در دسترسم بود. سالها بعد تازه متوجه شدم آن حجم نگرانی و حس دلتنگی که باعث بیمار شدن ما میشد از چی بود
خدا همه پدرهای فداکار را در پناه خود حفظ کند