ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
زن با مقدار قابل توجهی نازِ صدا گفت: خب خونه مال خودمه. سالهاست همونجا زندگی می کنم .
مرد آرنج هایش را روی میز گذاشته بود و وزن بدن نسبتا سنگینش را روی میز انداخته بود. با صدایی که به زحمت به گوشم می رسید درباره کارهایش حرف زد. اینکه قبلا کجا بوده و ...
عادت ندارم به مکالمه دو نفر گوش بدهم. اما وقتی توجه همراهانم به زن و مرد جلب شد و هر سه چند دقیقه ای مشغول لذت بردن از صحنه ی پیش چشمانمان بودیم این حرفها را شنیدم. روحم با دیدنشان قلقلک داده شد. اینکه مردی با موهای یک دست سفید و زنی که دوران میانسالی را هم پشت سر گذاشته، انگار! برای آشنایی پیش از ازدواج در کافه ای پر از دختران و پسران جوان نشسته اند و ناز همدیگر را می خرند و هیچ عجله ای هم برای حرف زدن و خوردن و نوشیدن ندارند، آنقدر لطیف هست که حتی پس از گذشت سه روز حسی خوشایند به رگهایم تزریق کند.
همینطور نوشت: شاید روزهای رونق وبلاگ قبلی، بدعادتم کرده. وقتی خلوتی اینجا را می بینم با خودم فکر میکنم تمام این حرفها را در دفتری رنگی که میان کتابخانه جا خوش کرده است هم می توان نوشت، هم دستم با قلم آشتی می کند هم هرچه بخواهم می نویسم ... هرچه ! اما بازهم نمی دانم چرا نوشتن در این خانه ی خلوت را ادامه می دهم؟
غر نوشت: یک دنیا غر داشتم که بنویسم اما همین که نوشتم "غر نوشت" یاد حرف مژگان افتادم. " خب که چی؟ " یکهو تمام غرها فراموش شد. تمامش چون حباب صابون ترکید و پودر شد توی صورتم ... خب پس ... لبخند میزنم !
چرا غفلت کردم از نوشته های شیرینت ؟؟
این روزها به هیچکس سر نزدم .
تموم میشن این روزهای بی حوصله گی باید تموم بشن .
بهتره غر نزنم .
خب که چی؟؟
عاشقتم
]لبخند]
ای جانم منم عاشقتم
این روزا سخت میگذره ولی بالاخره میگذره. اندکی صبر سحر نزدیک است
شاید یکی هم ازمن عکس گرفته باشه و موضوع وبلاگ یا خاطره ای خوش بشم
شاید
این نشون میده که عشق یه دل جوون می خواد و سن یک عدد قراردادیه
که عشق دل میخاد ...
به نظر آدمای متشخصی هم میان …
بله خیلی مبادی آداب بودن
سلام .چرا ننویسید ؟ همین عنوان سه کلمه ای تنها هم اگر نوشته بودیدکار خودش را می کرد بعضی از پروانه ها فقط با شبنم سیراب می شوند .وبغضی با چنین نوشتاری .شاد باشید.
سلام . فعلا که می نویسم.
تندرست و شاد باشید
وای زویا ازشون عکس گرفتی؟! خیلی خوب بود!... حس میکنم خیلی باید لذت داشته باشه... این اتفاق توی این سن! البته منظورم به همون " ناز همدیگر را می خرند و هیچ عجله ای هم برای حرف زدن و خوردن و نوشیدن ندارند "!
خیلی دوست داشتنی بودن. خیلی