ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
همه چیز به طرز شگفت انگیزی آرام است. همچون دریاچه ای خفته در میان دشتی سبز در یک بعد از ظهر بهاری که گاه گاهی پرواز پرنده ای آرامش دشت را می آشوبد و نسیمی خنک موج های کوچکی می سازد. انگار پشت گوش راستم، این پشت که می گویم دقیقا منظورم پشت پرده ی گوش راستم، خلایی ایجاد شده که مرا در هوا معلق می دارد. حتی خانم "گ" با آن شیطنت دو هفته پیش، در خلسه ای عجیب فرو رفته است.
با وجود همهمه ی مدام خیابانها، هیچ صدایی نیست. و من در آغوش سکوت و خلا ، نرم نرم از زمین دور می شوم. همچون بادکنکی هلیومی که تا نخ اش را رها کنی به دوردست ها می گریزد. اگر این گزگز گاه گاه سمت چپ لب بالایی نبود، فکر می کردم در خوابی مبهم گیر کرده ام.
سکون عجیبی است. اولش فکر کردم مشکوک است اما ترجیح می دهم فکر کنم عجیب است.
سلام
جستن دلایل پدیده ها حتی تکانک های پشت گوش یا لب .. . خسته تون میکنه. بنظرمن... منکه اینجوری ام.
دنبال دلیل نبودم. عادت کردم گاهی در این خلسه های دلنشین فرو بروم. آرامش پشت سکوتی که در میان هیاهو مرا در آغوش کشیده، مستم می کند
رژیم غذایی موبایلی
http://www.pocket-encyclopedia.com/?p=1577
ready up و منتظر حضور سبزتان
زودتر آمدیم ، صاحبخانه نبود
زبان سکوت شهر را زیاد نمی دانم. چیزی که همیشه مرا مفتون کرده زمزمه های شهر است. وقتی خوب گوش دهی، به خصوص در شب، زمزمه ای مبهم از شهر می شنوی. عین همنوازی سازهای یک ارکستر قبل از شروع نواختن.
تعبیر جالبی بود
سلام
شاید خبر باران لطیف که درساعت نوشته شما میبارید ندارید .من به محوطه خانه امان رفتم طراوت هوا مرا به بالکن خانه امان برد همانگونه که بادکنک های آبی رنگ نمایشگاه که نمی دانم این آبی زیبا را از فیروزه نیشابور به عاریت گرفته اند یا از دریای جنوب که فرقی هم ندارد.
سلام
باران زیبا را هم دیدم. از پنجره