ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
یک روز نیمه تعطیل، عده ای سرکار و عده ای چون من در حال لذت بردن از اوقات فراغت... آسمان آبی آبی آبی با ابرهای سپید پراکنده و نسیم ملایمی که لرزه ی مختصری بر اندامت می نشاند.
کمی جلوتر، نبش کوچه ، کنار سطل زباله ی سیاه رنگ، مردی که موهای شقیقه هایش چون برف سفید بود، از توی کیسه ی پلاستیکی تکه های گوشت مرغ روی زمین می ریخت و می گفت " بیا بابا جان ... بیا بخور... ببین ریختم اینجا ... بیا بابا جان ..."
سرم را به چپ خم کردم و دیدم کلاغی آن سوی سطل زباله روی زمین نشسته است و گوش هایش را تیز کرده. از کنارشان که می گذشتم کلاغ با دو جهش از روی جوی آب پرید و کنار خیابان نشست . بعد هم نرم نرم به سمت تکه های مرغ رفت. مرد در حالی که می گفت " بخور بابا جان " حرکت کرد. کمی جلوتر ، رویم را برگرداندم تا ببینم کلاغ چه می کند... با مرد چشم در چشم شدیم. گفت " اینها خیلی باهوشند. موجودات عجیبی ان. خیلی دوستشون دارم. بسکه باهوشن. میدونن از کی بترسن ، میدونن کی ازشون میترسه... "
گفتم " آره منم فکر میکنم باهوشند.."
گفت " شک نکن... خیلی باهوشن "
لبخند زدم . گفتم " سال نو شما مبارک . خدانگهدار"
هنوز صدایش می آمد " سال نو شما هم مبارک دخترم ... الهی امسال همیشه دلت شاد باشه ..."
سلام
قبلنا تو فضای سبز نمایشگاه بین المللی پرنده های زیبایی زندگی می کردند حتی من اونجا طوطی و هدهد هم دیده بودم .
بعد از مدتی کم کم کلاغ ها جاشون رو گرفتند.
من قبلا مدرسه داخل نمایشگاه کار می کردم و یادمه دانش آموزان غذای سلف سرویس رو نمی خوردند و برای کلاغ ها می ریختند
کلاغ ها هم شرطی شده بودند. انبوهی از کلاغ ها هر روز ساعت 12 جلوی سلف سرویس جمع می شدند. یه روز پیتزا می خوردند
یه روز کباب ....
کلاغ ها موجودات عجیبی هستند. از شجاعتشون خوشم میاد
مگه کلاغ گوشت خواره؟...نمی دونستم!
کلاغ همه چیز خواره
کلام حامیان طبیعت، انسان های بسیار مهربانی هستند. اون ها فرقی بین یک تکه چوب با انسان قائل نمی شن، هر موجودی رو ارزشمند و قابل احترام و توجه می دونند! و این ملاقات از اون دسته ملاقات های لذت بخش بوده... و دیگه اینکه کلاغ ها فوق العاده هستند!
کلاغ ها شگفت انگیزند. بدون ترس ، صاف تو چشم آدم نگاه می کنند و کار خودشان را ادامه میدن
با تاخیر .آبی آبی آبی. شاد باشید
سپاس
یاد پیرمردی افتادم که کنار نرده های باغ نادری داشت به گربه ها غذا می داد.
همزمان با غذا دادن مرتب با صدای بلند و آهنگین بهشون می گفت: ناز من! ناز من!
مردم زیادی دیدم به گربه و سگ و انواع پرنده ها غذا بدن ... اما کلاغ تازگی داشت