من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد
من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد

الهی ، گاهی! نگاهی.

می گفت : دنیای بدی شده دوست جان ... زنها دنبال پول اند و مرها دنبال س.k.س ... به هیچ کس نمی شود اعتماد کرد .... و فراموش کرد که خودش و خودم هم جزوی از جماعتیم و یک بلانسبتی به ناف حرفش نبست!


راستی برای آنکه انگار قدیمی تر است و قبل از تمام نیازهای جسمانی ، بدنبال مرحم روح خسته است، آیا در این آشفته بازار جایی هست؟ 

و چه صدا می پیچد!  انگار در دهانه ی غاری ژرف و تاریک فریاد بکشی کجایی؟؟؟؟  و جواب بگیری ... کجایی؟ ... جایی.... ایی ... ی 

نظرات 6 + ارسال نظر
دوستی شنبه 16 مرداد 1395 ساعت 15:44

دوستی ها عجیب بهم ریخته زویا...گاهی در دوستی کردن های ساده ات میمانی که نکند فلان پسرک عاشقت شود یا حتا خودت درگیرش بمانی...
اینکه ارتباطاتت تا کجا ایمن میماند قصه ایست که دوست دارم تو در خصوصش برایم بگویی...

دست من و تو نیست چه زمان عاشق می شویم یا کسی عاشقمان می شود. ارتباطات تا جایی امن هستند که بدانی از هر رابطه چه چیزی در نظر داری و از اون حریم خارج نشی.
یه جایی هم هست می دانی عاشق کسی شدن اشتباه است، بخاطر خیلی شرایط. مهمه هوشیار باشی که به آدم مقابلت سرنخ اشتباه ندی. که کاری نکنی در حالیکه که تو حریم را حفظ کردی اون عاشقت بشه.
پیچیده است. خیلی خیلی پیچیده! برای همه اش نمیشه نسخه ی واحدی نوشت

گودول چهارشنبه 13 مرداد 1395 ساعت 11:26

اون جیزی که مردها دنبالش هستن یا میگن که هستن یک نیاز طبیعی هست که اگر از راه درست بدست نیاد همین میشه که داره اتفاق میفته و در مورد پول هم فکر کنم پول به معنای رفاه اگر باشه اونم نیاز هست برای داشتن اسایش...

دقیقا الان همه چیز از حال طبیعی خارج شده

بندباز دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 16:15 http://dbandbaz.blogfa.com/

چقدر ترسناک شده نزدیک شدن به آدم ها بانو!... ترس از اینکه درباره ی تو چه می کنند؟ ترس از اینکه خودت درباره ی آن ها چه فکر می کنی؟!... ترس از اینکه کمی بعد از پیدا کردن هم، آشنا شدن هم، به این نتیجه برسیم که شما هم قاطی همین جماعتی و نمی دانستیم... من تاریکی آن غار را اینجور وقت ها می خواهم...

و این ترس ها همیشه عامل بازدارنده هستند. مراقب باش مثل من نباشی و بیش از حد به ترس هات پر و بال ندی ...

برای دریچه ای روشن در اون غار تاریک آرزو میکنم

گلرو یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 19:28

بالاخره چشم کار خودش را می کند وربطی به زمان ومکان ندارد.شاد باشید.

چه عرض کنم!

من یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 12:41 http://taccuino.blogsky.com

شاید اون استثنا رو قائل نبوده که بلانسبت به کار نبرده!..
بشر در آغاز دنبال پول نبود چون هنوز اختراعش نکرده بود، ولی اگه قدیم ندیما خوبه و شعار بازگشت به طبیعت که خب دست و جیغ و هورا باید بکشیم واسه هر بشری که جز شهوت جسمانی دنبال هیچ چیز دیگه ای نیست، نه؟

شاید !
البته این قدیمی تر که نوشتم به اون قدمتی نبود که شما برداشت کردی یه زمانی حد وسط زندگی در طبیعت و عادت جدید چند شریک جنسی را در نظر بگیرید
از یه جایی به بعد شعور آدمیزاد به این رسید که جنبه ی بقیه موجودات را نداره و برای همین یه سری قواعد و قوانین درست شد. حالا چرا دوباره تصمیم گرفته به دوره ی زندگی در طبیعتش برگرده جای سواله!

ابد شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 16:31

واقعا دنیای بدی شده دوست جان
اما آدمای خوب هم گاهی از دل این دنیا جوونه می زنن و سبز می شوند.
آدم هایی که به پول و نیاز جنسی به اندازه نیازهای روزمره دیگرشون نگاه می کنن و سعی می کنن خودشون رو از افراط و تفریط نجات بدن .
کاش مزرعه دنیا از اینجور آدما سرسبز بشه تا نخوایم فریادمون رو با انعکاس از اعماق غارها بشنویم.

تعدادشان افزون باد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد