من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد
من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد

قانون شکن!

همین حالا دلم خواست در تونلی از سپیدارها قدم بزنم . از سمت راست صدای جویبار در گوشم بپیچد و من دست در پهلوی سپیدارهای سمت چپ جاده بیندازم و مارپیچ بین اشان حرکت کنم. دست هایم را یکی در میان دورشان حلقه کنم و چون دخترکی بازیگوش بچرخم و پیش بروم.  باد بیاید و گیسویم آشفته کند. باران ببارد و رویم را بشوید. لی لی کنان عرض جاده را طی کنم و بلند بلند آواز بخوانم. 

اما بیشتر که فکر می کنم دلم چرخیدن و آواز خواندن زیر درخت بید می خواهد. آن هنگام که پرندگان غوغا بپا کرده اند و باران نم نم می بارد. گیسویش خیس، گیسویم پریشان! و باد هو بکشد میان گیسوان خیس بید.

یک دشت هم خوب است. دشتی وسیع با تک درختی در دوردست. تنهایی و دشت! چه معجون دلپذیری. باد بیاید و گیسوانت را پریشان کند. علف های بلند خم شده از باد و گل های وحشی رنگارنگ ، چشم اندازی بی نظیر بسازد و بی می مست شوم. آغوش بگشایم و بدوم تا جایی که از خستگی در میان علفزار بیفتم و ناپدید شوم.

باد همیشه باید باشد. آخر می دانی هیچ قانون و دینی باد را به بند نمی کشد. تا دستش برسد هر مانع و حجابی را کنار می زند و گیسویت را می آشوبد.

نظرات 6 + ارسال نظر
مامان نازدونه ها سه‌شنبه 18 خرداد 1395 ساعت 11:42 http://nazdooneha.blogfa.com

سلام زویا جان ممنون که منو دوباره مهمون نوشته های قشنگت کردی میبوسمت

خوش آمدی عزیزم

من پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 01:23 http://taccuino.blogsky.com

فقط یه "ساری"(saree) کم داره نوشته ت

گلرو جمعه 7 خرداد 1395 ساعت 13:34

چرا جمع می بندید ؟ من که نبودم

جمع؟

علی امین زاده پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 ساعت 15:13 http://www.pocket-encyclopedia.com

خب پیدا کردن همچین صحنه ای شاید سخت باشه.
اما توی پیاده روی شلوغ یه خیابون میشه این کار رو بکنی:
از لابلای آدمها رد بشی، جوی آب رود ماشین ها هم کنارت صدا می دهند!

دود اگزوز رو هم جای بوی خوش دشت به ریه ها بفرستم

گودول چهارشنبه 5 خرداد 1395 ساعت 13:24 http:// khesht40.blogfa.com

درود
کی میگه نوای دلنواز فقط از ساز در میاد، تو کلمات را به رقص درآوردی و کلمات روح و جان ما رو، قشنگ بود دختر مهربون

درود
در هر ذره سرودیست که فقط به گوش اهلش میرسد . سپاس دوست مهربون

گلرو سه‌شنبه 4 خرداد 1395 ساعت 23:07

پس من چه بگویم که در نبش تراس خانه چندین سال است که فرفره گذاشته ام.هرهفته یک فرفره تازه و وقتی میچرخد میدانم جهان در تحرک است ومن بسیار لذت می برم هفتاد که چیزی نیست اگر به هشتاد هم برسم از وزش قابل دیدن باد لذت میبرم.داستانت بسیار لطیف بود وتصویر زیبا آنرا دلپذیر تر کرد نوعی که به یک شعر زیبانیاز دارد.اول شدم؟ا

فرفره! یاد بچگی افتادم که فرفره بدست میدویدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد