من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد
من و زندگی

من و زندگی

زنی که از دغدغه های کوچکش می نویسد

ناتوانی را باور نمی کنم!

از کنارم گذشت و صدای لخ لخ دمپایی اش باعث شد نگاهی به پاهایش بیندازم. یک لحظه احساس ضعف کردم. پای راستش درست بعد از مچ شکسته بود و جای روی پا و کف آن عوض شده بود. انگشت های پا به جای آنکه در جلوی پا باشد پشت پاشنه پا بودند... با اینحال چه سبکبال و تند از من جلو زد و رفت. با آن لباسهای آغشته به کچ و خاک معلوم بود کارگر ساختمان است. از دیروز عصر هربار بیادم می آید به اراده اش آفرین می گویم.

نظرات 5 + ارسال نظر
دختر انتظار دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 14:05

آخی دلم سوخت
ولی کاش یه ذره از تواناییهاشون رو من داشتم
واقعا آفرین

عزت نفس والایی داشت. خیلی ها بدون نقص عضو واقعی تکدی گری میکنند

بندباز جمعه 1 آبان 1394 ساعت 12:46 http://dbandbaz.blogfa.com/

عجب تصویر دردناکی بود زویا...

خیلی

علی امین زاده پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 17:54 http://www.pocket-encyclopedia.com

درک احساس جنگ
http://www.pocket-encyclopedia.com/?p=1505
ready up و منتظر حضور سبزتان

میخوانمتان

؟ چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 00:26

مرا بگو که بی اینکه از جایم تکان بخورم به کجاها ذهنم کشیده نمی شود

چه عرض کنم؟!

علی امین زاده سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 18:37 http://www.pocket-encyclopedia.com

یک خلبان انگلیسی در جنگ جهانی دوم بود به اسم داگلاس بادر. ایشون قبل از جنگ دو پایش را از دست داده بود و با پای مصنوعی پرواز می کرد. تونست 22 هواپیمای آلمانی رو سرنگون کنه و بعدش اسیر شد.
بهدر در مدت اسارت بارها و بارها اقدام به فرار کرد. حتی وقتی آلمانی ها پاهایش را ازش می گرفتند باز هم هر جور بود اقدام به فرار می کرد.

گمان کنم فیلمی هم درموردش ساخته شده . این داستان برام آشناست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد